صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 39

موضوع: دفتر اول از مثنوی

  1. #11
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تامل فاسد

    کشتن آن مرد بر دست حکیم
    نه پی اومید بود و نه ز بیم او نکشتش از برای طبع شاه
    تا نیامد امر و الهام اله آن پسر را کش خضر ببرید حلق
    سر آن را در نیابد عام خلق آنک از حق یابد او وحی و جواب
    هرچه فرماید بود عین صواب آنک جان بخشد اگر بکشد رواست
    نایبست و دست او دست خداست همچو اسمعیل پیشش سر بنه
    شاد و خندان پیش تیغش جان بده تا بماند جانت خندان تا ابد
    همچو جان پاک احمد با احد عاشقان آنگه شراب جان کشند
    که به دست خویش خوبانشان کشند شاه آن خون از پی شهوت نکرد
    تو رها کن بدگمانی و نبرد تو گمان بردی که کرد آلودگی
    در صفا غش کی هلد پالودگی بهر آنست این ریاضت وین جفا
    تا بر آرد کوره از نقره جفا بهر آنست امتحان نیک و بد
    تا بجوشد بر سر آرد زر زبد گر نبودی کارش الهام اله
    او سگی بودی دراننده نه شاه پاک بود از شهوت و حرص و هوا
    نیک کرد او لیک نیک بد نما گر خضر در بحر کشتی را شکست
    صد درستی در شکست خضر هست وهم موسی با همه نور و هنر
    شد از آن محجوب تو بی پر مپر آن گل سرخست تو خونش مخوان
    مست عقلست او تو مجنونش مخوان گر بدی خون مسلمان کام او
    کافرم گر بردمی من نام او می‌بلرزد عرش از مدح شقی
    بدگمان گردد ز مدحش متقی شاه بود و شاه بس آگاه بود
    خاص بود و خاصه‌ی الله بود آن کسی را کش چنین شاهی کشد
    سوی بخت و بهترین جاهی کشد گر ندیدی سود او در قهر او
    کی شدی آن لطف مطلق قهرجو بچه می‌لرزد از آن نیش حجام
    مادر مشفق در آن دم شادکام نیم جان بستاند و صد جان دهد
    آنچ در وهمت نیاید آن دهد تو قیاس از خویش می‌گیری ولیک
    دور دور افتاده‌ای بنگر تو نیک

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #12
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض



    حكايت بقال و طوطى و روغن ريختن طوطى در دكان‏
    بود بقالى و وى را طوطيى خوش نوايى سبز و گويا طوطيى‏
    بر دكان بودى نگهبان دكان نكته گفتى با همه سوداگران‏
    در خطاب آدمى ناطق بدى در نواى طوطيان حاذق بدى‏
    جست از سوى دكان سويى گريخت شيشه‏هاى روغن گل را بريخت‏
    از سوى خانه بيامد خواجه‏اش بر دكان بنشست فارغ خواجه‏وش‏
    ديد پر روغن دكان و جامه چرب بر سرش زد گشت طوطى كل ز ضرب‏
    روزكى چندى سخن كوتاه كرد مرد بقال از ندامت آه كرد
    ريش بر مى‏كند و مى‏گفت اى دريغ كافتاب نعمتم شد زير ميغ‏
    دست من بشكسته بودى آن زمان كه زدم من بر سر آن خوش زبان‏
    هديه‏ها مى‏داد هر درويش را تا بيابد نطق مرغ خويش را
    بعد سه روز و سه شب حيران و زار بر دكان بنشسته بد نوميد وار
    مى‏نمود آن مرغ را هر گون شگفت تا كه باشد كاندر آيد او بگفت‏
    جولقيى سر برهنه مى‏گذشت با سر بى‏مو چو پشت طاس و طشت‏
    طوطى اندر گفت آمد در زمان بانگ بر درويش زد كه هى فلان‏
    از چه اى كل با كلان آميختى تو مگر از شيشه روغن ريختى‏
    از قياسش خنده آمد خلق را كو چو خود پنداشت صاحب دلق را
    كار پاكان را قياس از خود مگير گر چه ماند در نبشتن شير و شير
    جمله عالم زين سبب گمراه شد كم كسى ز ابدال حق آگاه شد
    همسرى با انبيا برداشتند اوليا را همچو خود پنداشتند
    گفته اينك ما بشر ايشان بشر ما و ايشان بسته‏ى خوابيم و خور
    اين ندانستند ايشان از عمى هست فرقى در ميان بى‏منتها
    هر دو گون زنبور خوردند از محل ليك شد ز ان نيش و زين ديگر عسل‏
    هر دو گون آهو گيا خوردند و آب زين يكى سرگين شد و ز ان مشك ناب‏
    هر دو نى خوردند از يك آب خور اين يكى خالى و آن پر از شكر
    صد هزاران اين چنين اشباه بين فرقشان هفتاد ساله راه بين‏
    اين خورد گردد پليدى زو جدا آن خورد گردد همه نور خدا
    اين خورد زايد همه بخل و حسد و آن خورد زايد همه نور احد
    اين زمين پاك و ان شوره ست و بد اين فرشته‏ى پاك و ان ديو است و دد
    هر دو صورت گر بهم ماند رواست آب تلخ و آب شيرين را صفاست‏
    جز كه صاحب ذوق كى شناسد بياب او شناسد آب خوش از شوره آب‏
    سحر را با معجزه كرده قياس هر دو را بر مكر پندارد اساس‏
    ساحران موسى از استيزه را بر گرفته چون عصاى او عصا
    زين عصا تا آن عصا فرقى است ژرف زين عمل تا آن عمل راهى شگرف‏
    لعنة اللَّه اين عمل را در قفا رحمه اللَّه آن عمل را در وفا
    كافران اندر مرى بوزينه طبع آفتى آمد درون سينه طبع‏
    هر چه مردم مى‏كند بوزينه هم آن كند كز مرد بيند دم‏به‏دم‏
    او گمان برده كه من كژدم چو او فرق را كى داند آن استيزه رو
    اين كند از امر و او بهر ستيز بر سر استيزه رويان خاك ريز
    آن منافق با موافق در نماز از پى استيزه آيد نى نياز
    در نماز و روزه و حج و زكات با منافق مومنان در برد و مات‏
    مومنان را برد باشد عاقبت بر منافق مات اندر آخرت‏
    گر چه هر دو بر سر يك بازى‏اند هر دو با هم مروزى و رازى‏اند
    هر يكى سوى مقام خود رود هر يكى بر وفق نام خود رود
    مومنش خوانند جانش خوش شود ور منافق تيز و پر آتش شود
    نام او محبوب از ذات وى است نام اين مبغوض از آفات وى است‏
    ميم و واو و ميم و نون تشريف نيست لفظ مومن جز پى تعريف نيست‏
    گر منافق خوانى‏اش اين نام دون همچو كژدم مى‏خلد در اندرون‏
    گرنه اين نام اشتقاق دوزخ است پس چرا در وى مذاق دوزخ است‏
    زشتى آن نام بد از حرف نيست تلخى آن آب بحر از ظرف نيست‏
    حرف ظرف آمد در او معنى چو آب بحر معنى عِنْدَهُ أُمُّ الكتاب‏
    بحر تلخ و بحر شيرين در جهان در ميانشان بَرْزَخٌ لا يبغيان‏
    وانگه اين هر دو ز يك اصلى روان بر گذر زين هر دو رو تا اصل آن‏
    زر قلب و زر نيكو در عيار بى‏محك هرگز ندانى ز اعتبار
    هر كه را در جان خدا بنهد محك هر يقين را باز داند او ز شك‏
    در دهان زنده خاشاكى جهد آن گه آرامد كه بيرونش نهد
    در هزاران لقمه يك خاشاك خرد چون در آمد حس زنده پى ببرد
    حس دنيا نردبان اين جهان حس دينى نردبان آسمان‏
    صحت اين حس بجوييد از طبيب صحت آن حس بخواهيد از حبيب‏
    صحت اين حس ز معمورى تن صحت آن حس ز تخريب بدن‏
    راه جان مر جسم را ويران كند بعد از آن ويرانى آبادان كند
    كرد ويران خانه بهر گنج زر وز همان گنجش كند معمورتر
    آب را ببريد و جو را پاك كرد بعد از آن در جو روان كرد آب خورد
    پوست را بشكافت و پيكان را كشيد پوست تازه بعد از آتش بردميد
    قلعه ويران كرد و از كافر ستد بعد از آن بر ساختش صد برج و سد
    كار بى‏چون را كه كيفيت نهد اين كه گفتم هم ضرورت مى‏دهد
    گه چنين بنمايد و گه ضد اين جز كه حيرانى نباشد كار دين‏
    نى چنان حيران كه پشتش سوى اوست بل چنين حيران و غرق و مست دوست‏
    آن يكى را روى او شد سوى دوست و آن يكى را روى او خود روى دوست‏
    روى هر يك مى‏نگر مى‏دار پاس بو كه گردى تو ز خدمت رو شناس‏
    چون بسى ابليس آدم روى هست پس به هر دستى نشايد داد دست‏
    ز انكه صياد آورد بانگ صفير تا فريبد مرغ را آن مرغ گير
    بشنود آن مرغ بانگ جنس خويش از هوا آيد بيابد دام و نيش‏
    حرف درويشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سليمى ز ان فسون‏
    كار مردان روشنى و گرمى است كار دونان حيله و بى‏شرمى است‏
    شير پشمين از براى كد كنند بو مسيلم را لقب احمد كنند
    بو مسيلم را لقب كذاب ماند مر محمد را اولو الالباب ماند
    آن شراب حق ختامش مشك ناب باده را ختمش بود گند و عذاب‏

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #13
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    آموختن وزير مكر پادشاه را

    او وزيرى داشت گبر و عشوه‏ده كاو بر آب از مكر بر بستى گره‏
    گفت ترسايان پناه جان كنند دين خود را از ملك پنهان كنند
    كم كش ايشان را كه كشتن سود نيست دين ندارد بوى، مشك و عود نيست‏
    سر پنهان است اندر صد غلاف ظاهرش با تست و باطن بر خلاف‏
    شاه گفتش پس بگو تدبير چيست چاره‏ى آن مكر و ان تزوير چيست‏
    تا نماند در جهان نصرانيى نى هويدا دين و نى پنهانيى‏
    گفت اى شه گوش و دستم را ببر بينى‏ام بشكاف و لب در حكم مر
    بعد از آن در زير دار آور مرا تا بخواهد يك شفاعت‏گر مرا
    بر منادى گاه كن اين كار تو بر سر راهى كه باشد چار سو
    آن گهم از خود بران تا شهر دور تا در اندازم در ايشان شر و شور

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #14
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض



    تلبيس وزير با نصارا
    پس بگويم من به سر نصرانى‏ام اى خداى راز دان مى‏دانى‏ام‏
    شاه واقف گشت از ايمان من وز تعصب كرد قصد جان من‏
    خواستم تا دين ز شه پنهان كنم آن كه دين اوست ظاهر آن كنم‏
    شاه بويى برد از اسرار من متهم شد پيش شه گفتار من‏
    گفت گفت تو چو در نان سوزن است از دل من تا دل تو روزن است‏
    من از آن روزن بديدم حال تو حال تو ديدم ننوشم قال تو
    گر نبودى جان عيسى چاره‏ام او جهودانه بكردى پاره‏ام‏
    بهر عيسى جان سپارم سر دهم صد هزاران منتش بر خود نهم‏
    جان دريغم نيست از عيسى و ليك واقفم بر علم دينش نيك نيك‏
    حيف مى‏آمد مرا كان دين پاك در ميان جاهلان گردد هلاك‏
    شكر ايزد را و عيسى را كه ما گشته‏ايم آن كيش حق را رهنما
    از جهود و از جهودى رسته‏ام تا به زنارى ميان را بسته‏ام‏
    دور دور عيسى است اى مردمان بشنويد اسرار كيش او به جان‏
    كرد با وى شاه آن كارى كه گفت خلق حيران مانده ز ان مكر نهفت‏
    راند او را جانب نصرانيان كرد در دعوت شروع او بعد از آن‏

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #15
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض



    قبول كردن نصارا مكر وزير را
    صد هزاران مرد ترسا سوى او اندك اندك جمع شد در كوى او
    او بيان مى‏كرد با ايشان به راز سر انگليون و زنار و نماز
    او به ظاهر واعظ احكام بود ليك در باطن صفير و دام بود
    بهر اين بعضى صحابه از رسول ملتمس بودند مكر نفس غول‏
    كاو چه آميزد ز اغراض نهان در عبادتها و در اخلاص جان‏
    فضل طاعت را نجستندى از او عيب ظاهر را بجستندى كه كو
    مو به مو و ذره ذره مكر نفس مى‏شناسيدند چون گل از كرفس‏
    موشكافان صحابه هم در آن وعظ ايشان خيره گشتندى به جان‏

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #16
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    متابعت نصارا وزير را
    دل بدو دادند ترسايان تمام خود چه باشد قوت تقليد عام‏
    در درون سينه مهرش كاشتند نايب عيساش مى‏پنداشتند
    او به سر دجال يك چشم لعين اى خدا فريادرس نعم المعين‏
    صد هزاران دام و دانه ست اى خدا ما چو مرغان حريص بى‏نوا
    دم‏به‏دم ما بسته‏ى دام نويم هر يكى گر باز و سيمرغى شويم‏
    مى‏رهانى هر دمى ما را و باز سوى دامى مى‏رويم اى بى‏نياز
    ما در اين انبار گندم مى‏كنيم گندم جمع آمده گم مى‏كنيم‏
    مى‏نينديشيم آخر ما به هوش كين خلل در گندم است از مكر موش‏
    موش تا انبار ما حفره زده ست وز فنش انبار ما ويران شده ست‏
    اول اى جان دفع شر موش كن وانگهان در جمع گندم جوش كن‏
    بشنو از اخبار آن صدر الصدور لا صلاة تم الا بالحضور
    گر نه موشى دزد در انبار ماست گندم اعمال چل ساله كجاست‏
    ريزه ريزه صدق هر روزه چرا جمع مى‏نايد در اين انبار ما
    بس ستاره‏ى آتش از آهن جهيد و ان دل سوزيده پذرفت و كشيد
    ليك در ظلمت يكى دزدى نهان مى‏نهد انگشت بر استارگان‏
    مى‏كشد استارگان را يك به يك تا كه نفروزد چراغى از فلك‏
    گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مايى نباشد هيچ غم‏
    هر شبى از دام تن ارواح را مى‏رهانى مى‏كنى الواح را
    مى‏رهند ارواح هر شب زين قفس فارغان، نه حاكم و محكوم كس‏
    شب ز زندان بى‏خبر زندانيان شب ز دولت بى‏خبر سلطانيان‏
    نه غم و انديشه‏ى سود و زيان نه خيال اين فلان و آن فلان‏
    حال عارف اين بود بى‏خواب هم گفت ايزد هُمْ رُقُودٌ زين مرم‏
    خفته از احوال دنيا روز و شب چون قلم در پنجه‏ى تقليب رب‏
    آن كه او پنجه نبيند در رقم فعل پندارد به جنبش از قلم‏
    شمه‏اى زين حال عارف وانمود خلق را هم خواب حسى در ربود
    رفته در صحراى بى‏چون جانشان روحشان آسوده و ابدانشان‏
    وز صفيرى باز دام اندر كشى جمله را در داد و در داور كشى‏
    فالِقُ الْإِصْباحِ اسرافيل‏وار جمله را در صورت آرد ز ان ديار
    روحهاى منبسط را تن كند هر تنى را باز آبستن كند
    اسب جانها را كند عارى ز زين سر النوم اخ الموت است اين‏
    ليك بهر آن كه روز آيند باز بر نهد بر پايشان بند دراز
    تا كه روزش واكشد ز ان مرغزار وز چراگاه آردش در زير بار
    كاش چون اصحاب كهف اين روح را حفظ كردى يا چو كشتى نوح را
    تا از اين طوفان بيدارى و هوش وارهيدى اين ضمير چشم و گوش‏
    اى بسى اصحاب كهف اندر جهان پهلوى تو پيش تو هست اين زمان‏
    غار با او يار با او در سرود مهر بر چشم است و بر گوشت چه سود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #17
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    قصه ديدن خليفه ليلى را
    گفت ليلى را خليفه كان توى كز تو مجنون شد پريشان و غوى‏
    از دگر خوبان تو افزون نيستى گفت خامش چون تو مجنون نيستى‏
    هر كه بيدار است او در خواب‏تر هست بيداريش از خوابش بتر
    چون به حق بيدار نبود جان ما هست بيدارى چو در بندان ما
    جان همه روز از لگدكوب خيال وز زيان و سود وز خوف زوال‏
    نى صفا مى‏ماندش نى لطف و فر نى به سوى آسمان راه سفر
    خفته آن باشد كه او از هر خيال دارد اوميد و كند با او مقال‏
    ديو را چون حور بيند او به خواب پس ز شهوت ريزد او با ديو آب‏
    چون كه تخم نسل را در شوره ريختاو به خويش آمد خيال از وى گريخت‏
    ضعف سر بيند از آن و تن پليد آه از آن نقش پديد ناپديد
    مرغ بر بالا و زير آن سايه‏اش مى‏دود بر خاك پران مرغ‏وش‏
    ابلهى صياد آن سايه شود مى‏دود چندان كه بى‏مايه شود
    بى‏خبر كان عكس آن مرغ هواست بى‏خبر كه اصل آن سايه كجاست‏
    تير اندازد به سوى سايه او تركشش خالى شود از جستجو
    تركش عمرش تهى شد عمر رفت از دويدن در شكار سايه تفت‏
    سايه‏ى يزدان چو باشد دايه‏اش وارهاند از خيال و سايه‏اش‏
    سايه‏ى يزدان بود بنده‏ى خدا مرده او زين عالم و زنده‏ى خدا
    دامن او گير زودتر بى‏گمان تا رهى در دامن آخر زمان‏
    كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ نقش اولياست كاو دليل نور خورشيد خداست‏
    اندر اين وادى مرو بى‏اين دليل لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ گو چون خليل‏
    رو ز سايه آفتابى را بياب دامن شه شمس تبريزى بتاب‏
    ره ندانى جانب اين سور و عرس از ضياء الحق حسام الدين بپرس‏
    ور حسد گيرد ترا در ره گلو در حسد ابليس را باشد غلو
    كاو ز آدم ننگ دارد از حسد با سعادت جنگ دارد از حسد
    اى خنك آن كش حسد همراه نيست عقبه‏اى زين صعب‏تر در راه نيست‏
    اين جسد خانه‏ى حسد آمد بدان از حسد آلوده باشد خاندان‏
    گر جسد خانه‏ى حسد باشد و ليك آن جسد را پاك كرد اللَّه نيك‏
    طَهِّرا بَيْتِيَ بيان پاكى است گنج نور است ار طلسمش خاكى است‏
    چون كنى بر بى‏جسد مكر و حسد ز آن حسد دل را سياهيها رسد
    خاك شو مردان حق را زير پا خاك بر سر كن حسد را همچو ما

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #18
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بيان حسد وزير
    آن وزيرك از حسد بودش نژاد تا به باطل گوش و بينى باد داد
    بر اميد آن كه از نيش حسد زهر او در جان مسكينان رسد
    هر كسى كاو از حسد بينى كند خويشتن بى‏گوش و بى‏بينى كند
    بينى آن باشد كه او بويى برد بوى او را جانب كويى برد
    هر كه بويش نيست بى‏بينى بود بوى آن بوى است كان دينى بود
    چون كه بويى برد و شكر آن نكرد كفر نعمت آمد و بينيش خورد
    شكر كن مر شاكران را بنده باش پيش ايشان مرده شو پاينده باش‏
    چون وزير از ره زنى مايه مساز خلق را تو بر مياور از نماز
    ناصح دين گشته آن كافر وزير كرده او از مكر در لوزينه سير

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #19
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    فهم کردن حاذقان نصاری مکر وزیر را
    هر که صاحب ذوق بود از گفت او لذتی می‌دید و تلخی جفت او
    نکته‌ها می‌گفت او آمیخته در جلاب قند زهری ریخته
    ظاهرش می‌گفت در ره چست شو وز اثر می‌گفت جان را سست شو
    ظاهر نقره گر اسپیدست و نو دست و جامه می سیه گردد ازو
    آتش ار چه سرخ رویست از شرر تو ز فعل او سیه کاری نگر
    برق اگر نوری نماید در نظر لیک هست از خاصیت دزد بصر
    هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود گفت او در گردن او طوق بود
    مدتی شش سال در هجران شاه شد وزیر اتباع عیسی را پناه
    دین و دل را کل بدو بسپرد خلق پیش امر و حکم او می‌مرد خلق

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #20
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پیغام شاه پنهان با وزیر
    در میان شاه و او پیغامها شاه را پنهان بدو آرامها
    آخر الامر از برای آن مراد تا دهد چون خاک ایشان را به باد
    پیش او بنوشت شه کای مقبلم وقت آمد زود فارغ کن دلم
    گفت اینک اندر آن کارم شها کافکنم در دین عیسی فتنه‌ها

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/