خراب
فرسود پای خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذیرد اخر که:زندگی
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.
دل را به رنج هجر سپردم،ولی چه سود،
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود.
چشم نخورد اب از این عمر پر شکست:
این خانه را تمامی پی روی اب بود.
پایم خلیده خار بیابان.
جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه.
لیکن کسی،ز راه مددکاری،
دستم اگر گرفت،فریب سراب بود.
خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید:
کندی نهفته داشت شب رنج من به دل،
اما به کار روز نشاطم شتاب بود.
ابادی ام ملول شد از صحبت زوال.
بانگ سرور در دلم افسرد،کز نخست
تصویر جغد زیب تن این خراب بود.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)