صفحه 12 از 35 نخستنخست ... 2891011121314151622 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 111 تا 120 , از مجموع 341

موضوع: دیوان اشعار پروین اعتصامی

  1. #111
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    به سر خاک پدر، دخترکی

    صورت و سینه بناخن میخست


    که نه پیوند و نه مادر دارم

    کاش روحم به پدر می‌پیوست


    گریه‌ام بهر پدر نیست که او

    مرد و از رنج تهیدستی رست


    زان کنم گریه که اندریم بخت

    دام بر هر طرف انداخت گسست


    شصت سال آفت این دریا دید

    هیچ ماهیش نیفتاد به شست


    پدرم مرد ز بی داروئی

    وندرین کوی، سه داروگر هست


    دل مسکینم از این غم بگداخت

    که طبیبش ببالین ننشست


    سوی همسایه پی نان رفتم

    تا مرا دید، در خانه ببست


    همه دیدند که افتاده ز پای

    لیک روزی نگرفتندش دست


    آب دادم بپدر چون نان خواست

    دیشب از دیدهٔ من آتش جست


    هم قبا داشت ثریا، هم کفش

    دل من بود که ایام شکست


    اینهمه بخل چرا کرد، مگر

    من چه میخواستم از گیتی پست


    سیم و زر بود، خدائی گر بود

    آه از این آدمی دیوپرست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #112
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دید موری در رهی پیلی سترک

    گفت باید بود چون پیلان بزرگ


    من چنین خرد و نزارم زانسبب

    که نه روز آسایشی دارم، نه شب


    بار بردم، کار کردم هر نفس

    نه گرفتم مزد، نه گفتند بس


    ره سپردم روزها و ماهها

    اوفتادم بارها در راهها


    خاک را کندیم با جان کندنی

    ساختیم آرامگاه و مامنی


    دانه آوردیم از جوی و جری

    لانه پر کردیم با خشک و تری


    خوی کردم با بد و نیک سپهر

    نیکیم را بد شمرد آن سست مهر


    فیل با این جثه دارد فیلبان

    من بدین خردی، زبون آسمان


    نان فیل آماده هر شام و سحر

    آب و دان مور اندر جوی و جر


    فیل را شد زین اطلس زیب پشت

    بردباری، مور را افکند و کشت


    فیل می‌بالد به خرطوم دراز

    مور می‌سوزد برای برگ و ساز


    کارم از پرهیزکاری به نشد

    جز به نان حرص، کس فربه نشد


    اوفتادستیم زیر چرخ جور

    بر سر ما میزند این چرخ دور


    آسیای دهر را چون گندمیم

    گر چه پیدائیم، پنهان و گمیم


    به کزین پس ترک گویم لانه را

    بهر موران واگذارم دانه را


    از چه گیتی کرد بر من کار تنگ

    از چه رو در راه من افکند سنگ


    باید این سنگ از میان برداشتن

    راه روشن در برابر داشتن


    من از این ساعت شدم پیل دمان

    نیست اینجا جای پیل و پیلبان


    لانهٔ موران کجا و پیل مست

    باید اندر خانهٔ دیگر نشست


    حامی زور است چرخ زورمند

    زورمندم من! نترسم از گزند


    بعد از این بازست ما را چشم و گوش

    کم نخواهد داد چرخ کم فروش


    فیل گفت این راه مشکل واگذار

    کار خود میکن، ترا با ما چکار


    گر شوی یک لحظه با من همسفر

    هم در آن یک لحظه پیش آید خطر


    گر بیائی یک سفر ما را ز پی

    در سر و ساقت نه رگ ماند، نه پی


    من بهر گامی که بنهادم بخاک

    صد هزاران چون ترا کردم هلاک


    من چه میدانم ملخ یا مور بود

    هر چه بود، از آتش ما گشت دود


    همعنان من شدن، کار تو نیست

    توشهٔ این راه در بار تو نیست


    در خیال آنکه کاری میکنی

    خویش را گرد و غباری میکنی


    ضعف خود گر سنجی و نیروی من

    نگروی تا پای داری سوی من


    لانه نزدیک است، از من دور شو

    پیلی از موران نیاید، مور شو


    حلقه بهر دام خودبینی مساز

    آنچه بردستی، بنادانی مباز


    من نمی‌بینم ترا در زیر پای

    تا توانی زیر پای من میای


    فیل را آن مور از دنبال رفت

    هر که رفت از ره، بدین منوال رفت


    ناگهان افتاد زیر پای پیل

    هم کثیر از دست داد و هم قلیل


    روح بی پندار، زر بی غش است

    آتشست این خودپسندی، آتش است


    پنبهٔ این شعلهٔ سوزان شدیم

    آتش پندار را دامان زدیم


    جملگی همسایهٔ این اخگریم

    پیش از آن کآبی رسد خاکستریم


    حاصلی کش آبیار، اهریمنست

    سوزد ار یک خوشه، گر صد خرمنست


    بار هر کس، در خور یارای اوست

    موزهٔ هر کس برای پای اوست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #113
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    گفت دیوار قصر پادشهی

    که بلندی، مرا سزاوار است


    هر که مانند من سرافرازد

    پایدار و بلند مقدار است


    فرخم زان سبب که سایهٔ من

    جای آسایش جهاندار است


    نقش بام و درم ز سیم و زر است

    پرده‌ام از حریر گلنار است


    در پناه من ایمن است ز رنج

    شاه، گر خفته یا که بیدار است


    سوی من، دزد ره نیابد از آنک

    تا کمند افکند گرفتار است


    همگی بر در منند گدای

    هر چه میر و وزیر و سالار است


    قفل سیمم بنزد سیمگر است

    پردهٔ اطلسم ببازار است


    با منش هیچ حیله در نگرفت

    گرچه شبگرد چرخ، غدار است


    باد و برفم بسی بخست و هنوز

    قوت و استقامتم یار است


    من ز تدبیر خود بلند شدم

    هر که کوته نظر بود خوار است


    نیکبخت آنکه نیتش نیکوست

    نیکنام آنکه نیک رفتار است


    قرنها رفت و هیچ خم نشدم

    گر چه دائم بپشت من بار است


    اثر من بجای خواهد ماند

    زانکه محکم‌ترین آثار است


    پایه گفت اینقدر بخویش مناز

    در و دیوار و بام، بسیار است


    اندر آنجا که کار باید کرد

    چه فضیلت برای گفتار است


    نشنیدی که مردم هنری

    هنر و فضل را خریدار است


    معرفت هر چه هست در معنی است

    نه درین صورت پدیدار است


    گرچه فرخنده است مرغ همای

    چونکه افتاد و مرد، مردار است


    از تو، کار تو پیشرفت نکرد

    نکتهٔ دیگری درین کار است


    همه سنگینی تو، روی من است

    گر جوی، گر هزار خروار است


    تو ز من داری این گرانسنگی

    پیکر بی روان، سبکسار است


    همه بر پای، از ثبات منند

    هر چه ایوان و بام و انبار است


    گر چه این کاخ را منم بنیاد

    سخن از خویش گفتنم عار است


    کارها را شمردن آسان است

    فکر و تدبیر کار دشوار است


    بار هر رهنورد، یکسان نیست

    این سبکبار و آن گرانبار است


    هر کسی را وظیفه و عملی است

    رشته‌ای پود و رشته‌ای تار است


    وقت پرواز، بال و پر باید

    که نه این کار چنگ و منقار است


    همه پروردگان آب و گلند

    هر چه در باغ از گل و خار است


    عافیت از طبیب تنها نیست

    هر ز دارو، هم از پرستار است


    هر کجا نقطه‌ای و دائره‌ایست

    قصه‌ای هم ز سیر پرگار است


    رو، که اول حدیث پایه کنند

    هر کجا گفتگوی دیوار است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #114
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    به آب روان گفت گل کاز تو خواهم

    که رازی که گویم به بلبل بگوئی


    پیام ار فرستد، پیامش بیاری

    بخاک ار درافتد، غبارش بشوئی


    بگوئی که ما را بود دیده بر ره

    که فردا بیائی و ما را ببوئی


    بگفتا به جوی آب رفته نیاید

    نیابی مرا، گر چه عمری بجوئی


    پیامی که داری به پیک دگر ده

    بامید من هرگز این ره نپوئی


    من از جوی چون بگذرم برنگردم

    چو پژمرده گشتی تو، دیگر نروئی


    بفردا چه میافکنی کار امروز

    بخوان آنکسی را که مشتاق اوئی


    بد اندیشه گیتی بناگه بدزدد

    ز بلبل خوشی و ز گل خوبروئی


    چو فردا شود، دیگرت کس نبوید

    که بی رنگ و بی بوی، چون خاک کوئی


    دل از آرزو یکنفس بود خرم

    تو اندر دل باغ، چون آرزوئی


    چو آب روان خوش کن این مرز و بگذر

    تو مانند آبی که اکنون به جوئی


    نکو کار شو تا توانی، که دائم

    نمانداست در روی نیکو، نکوئی


    تو پاکیزه خو را شکیبی نباشد

    چو گردون گردان کند تندخوئی


    نبیند گه سختی و تنگدستی

    ز یاران یکدل، کسی جز دوروئی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #115
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ز سری، موی سپیدی روئید

    خنده‌ها کرد بر او موی سیاه


    که چرا در صف ما بنشستی

    تو ز یک راهی و ما از یک راه


    گفت من با تو عبث ننشستم

    بنشاندند مرا خواه نخواه


    گه روئیدن من بود امروز

    گل تقدیر نروید بیگاه


    رهرو راه قضا و قدرم

    راهم این بود، نبودم گمراه


    قاصد پیریم، از دیدن من

    این یکی گفت دریغ، آن یک آه


    خرمن هستی خود کرد درو

    هر که بر خوشهٔ من کرد نگاه


    سپهی بود جوانی که شکست

    پیری امروز برانگیخت سپاه


    رست چون موی سیه، موی سپید

    چه خبر داشت که دارند اکراه


    رنگ بالای سیه بسیار است

    نیستی از خم تقدیر آگاه


    گه سیه رنگ کند، گاه سفید

    رنگرز اوست، مرا چیست گناه


    چو تو، یکروز سیه بودم وخوش

    سیهی گشت سپیدی ناگاه


    تو هم ایدوست چو من خواهی شد

    باش یکروز بر این قصه گواه


    هر چه دانی، بمن امروز بخند

    تا که چون من کندت هفته و ماه


    از سپید و سیه و زشت و نکو

    هر چه هستیم، تباهیم تباه


    قصه خویش دراز از چه کنیم

    وقت بیگه شد و فرصت کوتاه

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #116
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    بدامان گلستانی شبانگاه

    چنین میکرد بلبل راز با ماه


    که ای امید بخش دوستداران

    فروغ محفل شب زنده‌داران


    ز پاکیت، آسمان را فر و پاکی

    ز انوارت، زمین را تابناکی


    شبی کز چهره، برقع برگشائی

    برخسار گل افتد روشنائی


    مرا خوشتر نباشد زان دمی چند

    که بر گلبرگ، بینم شبنمی چند


    مبارک با تو، هر جا نوبهاریست

    مصفا از تو، هر جا کشتزاری است


    نکوئی کن چو در بالا نشستی

    نزیبد نیکوان را خودپرستی


    تو نوری، نور با ظلمت نخوابد

    طبیب از دردمندان رخ نتابد


    بکان اندر، تو بخشی لعل را فام

    تجلی از تو گیرد باده در جام


    فروغ افکن بهر کوتاه بامی

    که هر بامی نشانی شد ز نامی


    چراغ پیرزن بس زود میرد

    خوشست ار کلبه‌اش نور از تو گیرد


    بدین پاکیزگی و نیک رائی

    گهی پیدا و گه پنهان چرائی


    مرو در حصن تاریکی دگر بار

    دل صاحبدلان را تیره مگذار


    نشاید رهنمون را چاه کندن

    زمانی سایه، گه پرتو فکندن


    بدین گردنفرازی، بندگی چیست

    سیه کاری چه و تابندگی چیست


    بگفتا دیدهٔ ما را برد خواب

    به پیش جلوهٔ مهر جهانتاب


    نه از خویش اینچنین رخشان و پاکم

    ز تاب چهرهٔ خور تابناکم


    هر آن نوری که بینی در من، اوراست

    من اینجا خوشه چینم، خرمن اوراست


    نه تنها چهرهٔ تاریکم افروخت

    هنرها و تجلیهایم آموخت


    جهان افروزی از اخگر نیاید

    بزرگی خردسالان را نشاید


    درین بازار هم چون و چرائیست

    مرا نیز ار بپرسی رهنمائی است


    چرا بالم که در بالا نشستم

    چو از خود نیست هیچم، زیردستم


    فروغ من بسی بیرنگ و تابست

    کجا مهتاب همچون آفتابست


    رخ افروزد چو مهر عالم آرای

    همان بهتر که من خالی کنم جای


    مرا آگاه زین آئین نکردند

    فراتر زین رهم تلقین نکردند


    ز خط خویش گر بیرون نهم گام

    براندازندم از بالای این بام


    من از نور دگر گشتم منور

    سحرگه بر تو بگشایند آن در


    چو با نور و صفا کردیم پیوند

    نمی‌پرسیم این چونست و آن چند


    درین درگه، بلند او شد که افتاد

    کسی استاد شد کاو داشت استاد


    اگر کار آگهی آگه ز کاریست

    هم از شاگردی آموزگاریست


    چه خوانی بندگی را بی نیازی

    چه نامی عجز را گردنفرازی


    درین شطرنج، فرزین دیگری بود

    کجا مانند زر باشد زراندود


    بباید زین مجازی جلوه رستن

    سوی نور حقیقت رخت بستن


    گهی پیدا شویم و گاه پنهان

    چنین بودست حکم چرخ گردان


    هزاران نکته اندر دل نهفتیم

    یکی بود از هزار، اینها که گفتیم


    ز آغاز، انده انجام داریم

    زمانه وام ده، ما وامداریم


    توانگر چون شویم از وام ایام

    چو فردا باز خواهد خواست این وام


    بر آن قوم آگهان، پروین، بخندند

    که بس بی مایه، اما خودپسندند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #117
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نهال تازه رسی گفت با درختی خشک

    که از چه روی، ترا هیچ برگ و باری نیست


    چرا بدین صفت از آفتاب سوخته‌ای

    مگر بطرف چمن، آب و آبیاری نیست


    شکوفه‌های من از روشنی چو خورشیدند

    ببرگ و شاخهٔ من، ذرهٔ غباری نیست


    چرا ندوخت قبای تو، درزی نوروز

    چرا بگوش تو، از ژاله گوشواری نیست


    شدی خمیده و بی برگ و بار و دم نزدی

    بزیر بار جفا، چون تو بردباری نیست


    مرا صنوبر و شمشاد و گل شدند ندیم

    ترا چه شد که رفیقی و دوستاری نیست


    جواب داد که یاران، رفیق نیم رهند

    بروز حادثه، غیر از شکیب، یاری نیست


    تو قدر خرمی نوبهار عمر بدان

    خزان گلشن ما را دگر بهاری نیست


    از ان بسوختن ما دلت نمیسوزد

    کازین سموم، هنوزت بجان شراری نیست


    شکستگی و درستی تفاوتی نکند

    من و ترا چون درین بوستان قراری نیست


    ز من بطرف چمن سالها شکوفه شکفت

    ز دهر، دیگرم امسال انتظاری نیست


    بسی به کارگه چرخ پیر بردم رنج

    گه شکستگی آگه شدم که کاری نیست


    تو نیز همچون من آخر شکسته خواهی شد

    حصاریان قضا را ره فراری نیست


    گهی گران بفروشندمان و گه ارزان

    به نرخ سود گر دهر، اعتباری نیست


    هر آن قماش کزین کارگه برون آید

    تام نقش فریب است، پود و تاری نیست


    هر آنچه میکند ایام میکند با ما

    بدست هیچکس ایدوست اختیاری نیست


    بروزگار جوانی، خوش است کوشیدن

    چرا که خوشتر ازین، وقت و روزگاری نیست


    کدام غنچه که خونش بدل نمی‌جوشد

    کدام گل که گرفتار طعن خاری نیست


    کدام شاخته که دست حوادثش نشکست

    کدام باغ که یکروز شوره‌زاری نیست


    کدام قصر دل افروز و پایهٔ محکم

    که پیش باد قضا خاک رهگذاری نیست


    اگر سفینهٔ ما، ساحل نجات ندید

    عجب مدار، که این بحر را کناری نیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #118
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی

    کای هرزه‌گرد بی سر و بی پا چه می‌کنی


    ما میرویم تا که بدوزیم پاره‌ای

    هر جا که میرسیم، تو با ما چه می‌کنی


    خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم

    بنگر بروز تجربه تنها چه می‌کنی


    هر پارگی بهمت من میشود درست

    پنهان چنین حکایت پیدا چه می‌کنی


    در راه خویشتن، اثر پای ما ببین

    ما را ز خط خویش، مجزا چه می‌کنی


    تو پای بند ظاهر کار خودی و بس

    پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه میکنی


    گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم

    چون روز روشن است که فردا چه می‌کنی


    جائی که هست سوزن و آماده نیست نخ

    با این گزاف و لاف، در آنجا چه میکنی


    خود بین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم

    پیش هزار دیدهٔ بینا چه می‌کنی


    پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان

    بی اتحاد من، تو توانا چه می‌کنی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #119
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    لاله‌ای با نرگس پژمرده گفت

    بین که ما رخساره چون افروختیم


    گفت ما نیز آن متاع بی بدل

    شب خریدیم و سحر بفروختیم


    آسمان، روزی بیاموزد ترا

    نکته‌هائی را که ما آموختیم


    خرمی کردیم وقت خرمی

    چون زمان سوختن شد سوختیم


    تا سفر کردیم بر ملک وجود

    توشهٔ پژمردگی اندوختیم


    درزی ایام زان ره میشکافت

    آنچه را زین راه، ما میدوختیم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #120
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دختری خرد، بمهمانی رفت

    در صف دخترکی چند، خزید


    آن یک افکند بر ابروی گره

    وین یکی جامه بیکسوی کشید


    این یکی، وصلهٔ زانوش نمود

    وان، به پیراهن تنگش خندید


    آن، ز ژولیدگی مویش گفت

    وین، ز بیرنگی رویش پرسید


    گر چه آهسته سخن میگفتند

    همه را گوش فرا داد و شنید


    گفت خندید به افتاده، سپهر

    زان شما نیز بمن میخندید


    ز که رنجد دل فرسودهٔ من

    باید از گردش گیتی رنجید


    چه شکایت کنم از طعنهٔ خلق

    بمن از دهر رسید، آنچه رسید


    نیستید آگه ازین زخم، از آنک

    مار ادبار شما را نگزید


    درزی مفلس و منعم نه یکی است

    فقر، از بهر من این جامه برید


    مادرم دست بشست از هستی

    دست شفقت بسر من نکشید


    شانهٔ موی من، انگشت من است

    هیچکس شانه برایم نخرید


    هیمه دستم بخراشید سحر

    خون بدامانم از آنروی چکید


    تلخ بود آنچه بمن نوشاندند

    می تقدیر بباید نوشید


    خوش بود بازی اطفال، ولیک

    هیچ طفلیم ببازی نگزید


    بهره از کودکی آن طفل چه برد

    که نه خندید و نه جست و نه دوید


    تا پدید آمدم، از صرصر فقر

    چون پر کاه، وجودم لرزید


    هر چه بر دوک امل پیچیدم

    رشته‌ای گشت و بپایم پیچید


    چشمهٔ بخت، که جز شیر نداشت

    ما چو رفتیم، از آن خون جوشید


    بینوا هر نفسی صد ره مرد

    لیک باز از غم هستی نرهید


    چشم چشم است، نخوانده‌است این رمز

    که همه چیز نمیباید دید


    یارهٔ سبز مرا بند گسست

    موزهٔ سرخ مرا رنگ پرید


    جامهٔ عید نکردم در بر

    سوی گرمابه نرفتم شب عید


    شاخک عمر من، از برق و تگرگ

    سر نیفراشته، بشکست و خمید


    همه اوراق دل من سیه است

    یک ورق نیست از آن جمله سفید


    هر چه برزیگر طالع کشته است

    از گل و خار، همان باید چید


    این ره و رسم قدیم فلک است

    که توانگر ز تهیدست برید


    خیره از من نرمیدید شما

    هر که آفت زده‌ای دید، رمید


    به نوید و به نوا طفل خوش است

    من چه دارم ز نوا و ز نوید


    کس برویم در شادی نگشود

    آنکه در بست، نهان کرد کلید


    من از این دائره بیرونم از آنک

    شاهد بخت ز من رخ پوشید


    کس درین ره نگرفت از دستم

    قدمی رفتم و پایم لغزید


    دوش تا صبح، توانگر بودم

    زان گهرها که ز چشمم غلطید


    مادری بوسه بدختر میداد

    کاش این درد به دل میگنجید


    من کجا بوسهٔ مادر دیدم

    اشک بود آنکه ز رویم بوسید


    خرم آن طفل که بودش مادر

    روشن آن دیده که رویش میدید


    مادرم گوهر من بود ز دهر

    زاغ گیتی، گهرم را دزدید

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 12 از 35 نخستنخست ... 2891011121314151622 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/