غزل 113
باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خوش بهشتیست خرابات کسی کان بگذاشت
دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد
ما و میخانه که تمکین گداییدر او
شوکت شاهی اسکندر و دارا ببرد
جام می کشتی نوح است چه پروا داریم
گر چه سیلاب فنا گنبد والا ببرد
جرعهی پیر خرابات بر آن رند حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد
عرصهی ما به مروت که ز عالم کم شد
هدهدی کو که به سر منزل عنقا ببرد
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنیم
ما چه داریم که از ما نبرد یا ببرد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)