نفس عمیقی کشیدم و چمدون هارو از روی زمین بر داشتم با فشار ملایم پا ،درو به جلو هل دادم و آروم و بی صدا وارد خونه شدم. انگار نه انگار که دوازده سال گذشته بود همه چیز هنوز مثل همون روزا بود انگار که نبض زمان تو اون تیکه از زمین متوقف شده بود هنوز همون درختا. نگاهم رو یه نقطه بند نبود لابه لای تک تک درختای باغ چرخید اون حوض بزرگ آبی رنگ هنوزم سر جایش بود ساخنمون کوچیکه تو ضلع شرقی باغ هیچ تغییری نکرده بود. حتی رنگ چراغ برقا عوض نشده بود. اما یه چیزی فرق کرده بود خانه به شکل سنگینی ساکت و خلوت به نظر می رسید. نه از دربون و سگ زرد رنگش خبری ب ود نه از خدمه با اون لباسای آبی و پیش بندای تترون سفید. خونه در یک سکوت و سکون دور از انتظاری معلق به نظر می رسید. نگاهم به سمت پنجره ی در طبقه ی د.وم ساختمو کشیده شدو بعد متوجه یک تغییر جزئی دیگر شدم رنگ پرده های اتاقم عوض شده بود اما من هنوز می توانستم خودم رو اون بالا ببینم با یه شلوار خیس و چشم های وق زده چسبیده به شیشه ی سرد پنجره ، جسد ورم کردهو درهم مادرم اون آمبولانس نعش کش سفید ودکتری که سرش روتکون دادو گفت: سقوط از ارتفاع.
هنوز همه چیز مثل روز اول برام تازه و پررنگ بود هرچند ساها ی زادی گذشته بود و من دیگه با تکرار کابوس های شانه رخت خوابمو خیس نکرده بودم.
نفس عمیقی کشیدم چمدون هارو با قدرت سونه هام بالا کشیدم و بعد به سمت ساختمون حرکت کردم چمدون ها رو بالای پله ها کنار در خروجی ساختمون روی زمین گذاشتم و آروم دستگیره درو به پایین چرخوندم . داخل ساختمون هم کسی نبود و من بی اراده به سمت اتاقم کشیده شدم
و همین طور که از پله ها بالا می رفتم خاطره ها در ذهنم می چرخید و تصاویر گذشته در مقابلم جان می گرفت . پژواک صداهای قدیمی کش دار و بی رمق تو کاسه سرم می پیچید.صدای عربده های مستانه پدر، صدای جیغ های درد آلود مادر ، صدای پارس ها ی بی وقفه سگی که شب ها انتهای باغ به تیر چراغ برق زنجیر می شد، صدای کلت پدر شبی که سگ رو باتیر زد. چقدر تو اون خونه ترسیده بودم .
وقتی پشت در اتاقم رسیدم هنوز صدا و تصویر گذشته با من بود در اتاق را که باز کردم صدای جیغ مادر زنده تر از قبل تو گوشم پیچید . قدم که به داخل اتاق گذاشتم انگار که همه چیز در هم گره خورد بین گذشته و حال بلاتکلیف مونده بودم صدا، صدای جیغ زنی بود که نیم خیز روی تخت خواب نشته بودووحشت زده ملافه سفید تخت رو تا زیر چونه اش بالا کشیده بود اندام نیمه برهنه اشبه خاطر تابش نور از پنجره پشت سرش از زیر ملافه پیدا بود. چند لحظهای گیج و بهتدزدهنگاهش کردم اون چهره غافل گیر و وحشت زده برام غریبه ونا آشنا بود من دست و پامو گم کرده بودم اونم هنوز جیغ می کشید بی اختیار چند قدم به عقب رفتم اما هنوز نگاهم به اون بود دختر هم انگار از شوک اولیه خارج شد و به خودش اومد ودست از جیغ زدن برداشت لحظه ای خیره با چشمانی گشاد شده به هم زل دیم تا اینکه صدای کشدار وخواب آلوه زنی نگاه منو به سمت انتهای سالن کشوند. زنی بود فربه و میان سال با موهای طلایی روشن که لباس راحتی شبیه لباس بیمارستان تنش بود و ساقا و بازوهای چاقش از سفیدی میدرخشید سیگار نیم سوخته ای گوشه لبش بود و به نظر می رسید که به زحمت سرپا ایستاده ، دستش رو به دیوار گررفت و با یک لهجه غریب و نا مفهوم چیزی گفت که من نفهمیدم. برای لحظه ای به شک افتادم تمام چیز های آشنایی رو که دیده بودم فراموش کردم و از خودم پرسیدم : آیا درست اومدم؟
قدم دیگه ای به عقب برداشتم وتازه اون موقع بود که زن متوجه حضور من شد نگاه چشمای پف کرده اش رو به سمت من چرخوند و لحظه ای بی هیچ واکنش بروبر نگاهم کرد و صدای افتادن چیزی نگاهمو بار دیگر به روبه رو کشوند دختر دست پاچهخودش را از روی تخت پایین کشیده بود در زیر نگاه مات و یخ زده ی من همون طور پیچیده در ملافه سفید به سمت در اتاق دوید و تقریبا خودش رو به سمت در پرتاب کرد در با صدای بلندی به هم خورد طوری که هم من وهم زن میان سال هردو ازجا پریدیم هنوز نگاهم به در بسته اتاق خیره بود که صدای زنئمیان سال حواس پرت منو متوجه خودش کرد: اوهوی.......تو دیگه کی هستی:
فقط خیره نگاهش کردم اون با گام هایی نا متعادل به سمت من اومد و گفت: تو....تو..... چطوری اومدی تو ؟
لب هامو تکون دادم اما صداییی از گلوم خارج نشد زن نزدیک تر شده بود ومن بهتر میتوانستم ببیننمش.
رنگ چشمانش آبی باز بود و خطوط عمیقی کنارشون دیده می شد. مقداری از خاکستر سیگارش روی زمین ریخت مقابلم که رسیدایتاد و نگاهش روروی قدو قامت من بالا و پایین برد بابی قیدی دستی به کمرش زد و با دست دیگه اش سیگار را از گوشه لبش برداشت . به نظر نمی رسیددایرانی باشه فارسی رو با لهجه شکسته ای صحبت می کرد. سرش رو بالا گرفت و چشماشو تنگ کرد. با احن بدبینانه ای پرسید:دزدی؟
از سوالش جا خوردم سرم رو به نشونه منفی تکون دادم و گفتم : نه خانم من ....... من .......
صدای آشنای پدرم رو شنیدم نگاه از چهره ی نا آشنای زن گرفتم و به آستانه ی در همون اتاقی که زن از اون خارج شده بود چشم دوختم یک بلوز آستین حلقه ای راحت با شلوارک آبی گلدار پوشیده بود و موهای خوش حالتش درست مثل مواقعی که مست بود آشفته روی پیشانیش ریخته بود . یک دستش به چهار چوب در بود واز سیگار بین انگشتاش دود بالا میرفت . بادیدن من قدم به جلو برداشت و دستهاشو از دو طرف باز کرد با بی حالی لبخندی زدو گفت : اینجا رو ببین کی اومده ........ این .....این بهزاده؟؟؟؟؟
سری تکون دادمو گفتم :بله پدر منم........من به خونه برگشتم.
همین طور که به سمت من میومد با نگاه مشتاق و بی حالش سبک سنگینم می کرد مقابلم ایستاد که یه بار دیکه دست هاشو از دو طرف باز کرد و گفت: اینجا رو ببین واسه خودش شده مردی پدر شوخته.
بغلم کرو همون بوی آشنای همیشگی رو میدادچند لحظه بعد خودش رو عقب کشید و بازو هامو تو دستش گرفت . شگفت زده نگاهم می کردمنم نگاهش کردم مثل بقیه چیزهای اون خونه تغییر زیادی نکرده بود . کمی جا افتاده و سنگین شده بود موهای پرو خوش حالتش هنوز همون بود کمی بالای شقیقه اش سفید شده بود صورتش پرتراز قبل به نظر می رسید و چالای رو گونه اش موقع خنده پیداتر از قبل بودراحت می شد به این نتیجه
رسید که با او تغییرات کوچیک حتی جذابتر از قبل شده بود پدر دستش رو دور گردن من انداخت و سرم را روبه خودش کشید.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)