قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت مي يابد ولي گوشهايتان در حسرت و آرزويند که آواي چنين شناختي را که بر قلبهايتان فرود مي آيد ، بشنوند .
قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت مي يابد ولي گوشهايتان در حسرت و آرزويند که آواي چنين شناختي را که بر قلبهايتان فرود مي آيد ، بشنوند .
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
محبوب دل
محبوبم ، تو را در رویاهایم دیده ام.
در خلوت خویش؛
روی زیبایت را.
تو همدم جان منی و نیمه دیگر زیبایی ام
که هنگام آمدنم به این جهان از آن جدا شده اند.
دلبندم ، دزدانه آمده ام ،
پاورچین پاورچین،
تا به تو رسم.
به راستی تویی آیا
که در برابرم ایستاده ای؟
از چه بیم ناکی؟
شکوه دنیا را رها کردم
تا با تو به بهشت سرزمین های دور ره برم
و باده ی زندگی و مرگ را با تو از یک ساغر سر کشم.
محبوبم ، بیا به جهانی چنان دور رویم
که دست چرکین بشر را بدان راه نباشد.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
دوست من ، آن «من» دیگرم ، در خانه ای از سکوت زندگی می کند
و همیشه همان جا باقی می ماند:
در نیافتنی و دست نیافتنی.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خويشتن اول:من در تمام اين سال ها در تن اين ديوانه بوده ام، و كاري نداشته ام جز اين كه روز دردش را تازه كنم و شب اندوهش را برگردانم. من ديگر تاب تحمل اين وضع را ندارم و اكنون شورش مي كنم.
خويشتن دوم:برادر، حال تو بهتر از من است، زيرا كار من اين است كه خويشتن شاد اين ديوانه باشم. من خنده هاي او را مي خندم و سرود ساعت هاي خوش او را مي سرايم، و با پاهايي كه سه بال دارد انديشه هاي روشن او را مي رقصم. منم كه بايد بر اين زندگي ملال آور شورش كنم.
خويشتن سوم:پس تكليف من، خويشتن عشق، چه مي شود، كه داغ مشعل سوزان شهوت وحشي و اميال خيال آميز هستم؟ منم كه بيمار عشقم و بايد بر اين ديوانه بشورم.
خويشتن چهارم:از ميان شما، من از همه نگون بخت ترم، چون كاري به جز نفرت پليد و انزجار ويرانگر به من نداده اند. منم آن خويشتن طوفاني كه در سياه ترين دركات دوزخ به دنيا آمده ام و بايد سر از خدمت اين ديوانه بپيچم.
خويشتن پنجمم:نه، منم آن خويشتن انديشمند، خويشتن خيال باف، خويشتن گرسنگي و تشنگي، آن كه مدام در پي چيزهاي ناشناخته و چيزهاي نيافريده مي گردد و دمي آسايش ندارد؛ منم كه بايد شورش كنم، نه شما.
خويشتن ششم:من خويشتن كارگرم، خويشتن زحمت كشي كه با دستان شكيبا و چشمان آرزومند روزها را صورت مي بخشم و عناصر بي شكل را به شكل هاي تازه و ابدي در مي آورم – منم آن تنهايي كه بايد بر اين ديوانه بي قرار بشورم.
خويشتن هفتم:شگفتا كه همه شما مي خواهيد در برابر اين مرد سر به شورش برداريد، زيرا يكايك شما وظيفه مقدري بر عهده داريد كه بايد به انجام برسانيد. آه! اي كاش من هم مانند شما بودم، خويشتني بي كاره ام، آن كه در لامكان و لازمان خالي و خاموش نشسته است، هنگامي كه شما سرگرم بازسازي زندگي هستيد. اي همسايگان، آيا شما بايد شورش كنيد يا من؟
هنگامي كه خويشتن هفتم اين گونه سخن گفت، آن شش خويشتن ديگر با دل سوزي به او نگريستند ولي چيزي نگفتند؛ و هر چه از شب بيشتر گذشت يكي پس از ديگري در آغوش تسليم و رضاي شيريني به خواب رفتند.
اما خويشتن هفتم همچنان چشم به هيچ دوخته بود، كه در پس همه چيز است.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
ریشه های ما هستند که شاخه های رقصان دره ها را پدید آورده اند.
و ما گل ترانه ها و بو هایی هستیم که به بلندای کوهساران بر می خیزند.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
دلم آرزوی چیزی را دارد که به پندارم نمی آید. روح خویش را پیش
می رانم تا به دیار نا شنا خته ای رخت کشد که حافظه ام به آن
راه نبرده باشد.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
بگذار آوازه خوان نغمه سر داده و دخترک رقاص گرد پاهایش چرخ زند.
مرا آسوده گذار تا لختی شاد باشم و جانم در چنین شبی
آرام گیرد. باشد که خواب دیدگانم را ربوده و مرا به جهانی
نورانی تر برد و موجودات ستاره گون تری به آغوش پندارم لغزند.
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
محبوبم اینک سر بلند کن و بگذار در چشمانت بنگرم.
لبانت را از هم بگشا و بگذار آوایت را بشنوم.
با من سخن بگو!
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)