صفحه 7 از 47 نخستنخست ... 3456789101117 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 464

موضوع: شعر نو

  1. #61
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مرد عشق هستم و بازنده ميدان بودم
    من كه در بحبوحه ها شيرتر از آن بودم


    آسمان بار امانت نتوانست كشيد
    من كشيدم به همان جرم كه انسان بودم

    هر غزل را كه نگفتم به تو دادم اما
    آخرين لحظه از اين كار پشيمان بودم

    با عيار چه كسي جنس مرا سنجيدي؟؟؟
    كه چنين بيخود و بي ارزش و ارزان بودم!!!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #62
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    جای نیکیست....
    هوای یاران....

    سر ِّ سودای دل عیاران....
    خوش عجب، رنگ ندارد دل ما...
    فال حافظ روی سوی حال ما...
    هیچ عیار از سر غمازی نیست
    رنگ برق و بوی عطر و هنر دست مبادا خالی!
    بی قراری تو بود و هنر سنگ صبور
    بی قرار!
    از چه ارزانی ما را به گران می خواهی؟!!!
    تا نبودیم، همه رنگ و ریا بود همه...
    رنگ می رود از دست بهاری باید...
    جای عاشق خالی
    چون گران دیدمت ای دوست، رهایت کردم...
    رها باش و بپر تا که چو قو باز پری...


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #63
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    اندک آرامشی در واپسین ساعات روزی

    پای در گریز


    اندک آرامشی در فاصله روزها

    تا دیروز شکل گرفته، به فراموشی سپرده نشود

    و فردا به هیئت امروز فرارسد

    زندگی به امواج دریا مانده است

    چیزی به ساحل می برد

    و چیز دیگری را می شوید

    چون به سرکشی افتد

    انبوه ماسه ها را با خود می برد

    اما تواند بود

    که تخته پاره ای نیز به ساحل آرد

    تا کسی بام کلبه اش را بدان پوشد





    "شاملو"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #64
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    سپیده دمان

    که خورشید ستارگان نیمه شبی را برمی چیند


    شب،

    بر زانو هایش خم می شود و می گرید

    آه چه شب نم شفافی می بارد!


    شمس لنگرودی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #65
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    جادوی بی اثر
    پر کن پیاله را
    کاین آب آتشین
    دیری است ره به حال خرابم نمی برد
    این جامها که در پی هم میشود تهی
    دریای آتش است که ریزم به کام خویش
    گرداب می رباید و آبم نمی برد
    من با سمند سرکش و جادویی شراب
    تا بیکران عالم پندار رفته ام
    تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
    تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
    تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
    تا شهر یادها
    دیگر شراب هم
    جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد
    هان ای عقاب عشق
    از اوج قله های مه آلود دور دست
    پرواز کن به دشت غم انگیز همر من
    آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
    آن بی ستاره ام که عقابم نمیبرد
    در راه زندگی
    با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
    با اینکه ناله می کشم از دل که : آب ‌آب
    دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
    پر کن پیاله را .........


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #66
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ارغوان.......
    ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
    آسمان تو چه رنگ است امروز؟
    آفتابی ست هوا؟
    یا گرفته است هنوز ؟
    من در این گوشه آرام که از دنیا بیرون است
    آفتابی به سرم نیست
    از بهاران خبرم نیست
    آنچه می بینم دیوار است
    آه این سخت سیاه
    آن چنان نزدیک است
    که چو بر می کشم از سینه نفس
    نفسم را بر می گرداند
    ره چنان بسته که پرواز نگه
    در همین یک قدمی می ماند
    کورسویی ز چراغی رنجور
    قصه پرداز شب ظلمانی ست
    نفسم می گیرد
    که هوا هم اینجا زندانی ست
    هر چه با من اینجاست
    رنگ رخ باخته است
    آفتابی هرگز
    گوشه چشمی هم
    بر فراموشی این دخمه نینداخته است........
    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    یاد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد
    ارغوانم آنجاست
    ارغوانم تنهاست
    ارغوانم دارد می گرید
    چون دل من که چنین خون ‌آلود
    هر دم از دیده فرو می ریزد......
    ارغوان !
    این چه راز ی است که هر بار بهار
    با عزای دل ما می آید ؟
    که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
    وین چنین بر جگر سوختگان
    داغ بر داغ می افزاید ؟
    ارغوان پنجه خونین زمین !
    دامن صبح بگیر
    وز سواران خرامنده خورشید بپرس:
    کی بر این درد غم می گذرند ؟
    ارغوان خوشه خون!
    بامدادان که کبوترها
    بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند
    جان گلرنگ مرا
    بر سر دست بگیر
    به تماشاگه پرواز ببر
    آه!

    بشتاب که هم پروازان
    نگران غم هم پروازند
    ارغوان بیرق گلگون بهار !
    تو برافراشته باش
    شعر خونبار منی.........
    یاد رنگین رفیقانم را
    بر زبان داشته باش
    تو بخوان نغمه ناخوانده من
    ارغوان!

    شاخه همخون جدا مانده من


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #67
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دوستم داری........
    چیزی شبیه دریا
    چیزی شبیه آتش
    شبیه چشمان تو
    وقتی آهسته از لای سکوتی سبز نگاهم می کنی
    واژه ای
    کبوتری
    دریایی
    و یا شاید ستاره ی کوچک سبزی
    درون من زاده می شود
    واژه ای که احتمالا تمام پاییز تو را بابا صدا می کند
    واژه ای ساده و آسوده
    که پیله ی پروانگی اش را مو به مو برایت تعریف می کند
    حالا بیا به دوشنبه ی من
    کنار پنجره ای از اضطراب باران و خیابان
    و زمستانی از کودک و کبوتر و برف
    که نمی داند تکلیف این همه آدم برفی که در حوالی خوابش پرسه می نند چیست
    یاد آن جمعه ی خلوت از جنس بوسه افتادم
    همان جمعه
    که آوازی سپید از آسمان بارید
    می ترسم ، ستاره ی سبز من
    از آدم برفی های عریان
    که به نگاه معطر ما
    حسودی می کنند
    از سایه های بی پروا
    حتی از پررنگی چای
    و بی رنگی برف و ترانه
    صدای گریه ی جوجه ای می آید
    که رؤیای سه شنبه را
    روی برف ها پیدا نمی کند
    ساعتم قارقار می کند
    کلاغ روی آنتن خانه ی همسایه
    تیک تک سر می دهد
    می ترسم
    دیگر نگو چرا
    شاید از نبودن کسی مثل تو
    شاید از بودن تو
    در آخرین دقیقه ی
    علاقه و اقاقی
    شاید از واژه ای که درونم زاده شده
    می ترسم
    با آن که می دانم
    قد همان صبح جمعه ی آخر دی ماه
    دوستم داری..........

    از مریم اسدی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #68
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دهانت را می بویند

    مبا دا که گفته باشی دوستت می دارم


    دلت را می بویند

    روزگار غریبی است نازنین

    و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

    عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

    در این بن بست کج و پیچ سرما

    آتش را به سوخت بار ِ سرود و شعر فروزان می دارند

    به اندیشیدن خطر مکن

    روزگار غریبی است نازنین

    آنکه بر در می کوبد شباهنگام، به کشتن چراغ آمده است

    نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

    آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر

    با کنده و ساطوری خون آلود

    روزگار غریبی است نازنین

    وتبسم را بر لبها جراحی می کنند

    و ترانه را بر دهان

    شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

    کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

    روزگار غریبی است نازنین

    ابلیس پیروز، مست

    سور عزای ما را بر سفره نشسته است

    خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #69
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آیا می خندند آیا می گریند؟ شعری از کتابچه اشعار م
    گلها را چه شد ابرها را چه شد

    نمی خندند نمی گریند
    این روزها گهواره سردو تاریک زمستان
    دیگر از هیزم وفانوس نمی گیرد سراغ
    کس نمی چیند نور از دل باغچه مهتابی ماه
    کوه یعنی دلهره پژواک بی پرواه آه
    رنگ دوستی های ما نقشه قالی شده
    باز هم معرفت سیلی باد
    که چه این گونه م از سوزشش نیلی شده
    برفها می ترسندکه اگر جاری شوند
    اسیر کلبه بی نورتنهایی شوند
    اشک ها می لرزند تا که شاید جاری
    رفیق مجنون بی لیلی شوند
    این همه درد و فرسودگی من تک درخت خشکیده دل است
    تو بدان گم شده ای
    تا که پیدا و پیدا شدنت
    من گم گشته عاشق شده را
    در شب پر از ستاره بهار
    از سفره بی رحم زمین بر گیری
    و ذر آن شعله یکپارچه روشن مهر
    برهانی تا که از گرمای بی پایان مهر
    شاید من هم به آغوش پر از ستاره آسمانها برسم
    وای کاش از رسیدنم
    بخندند بگریند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #70
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
    سرها در گریبان است
    کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
    نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
    که ره تاریک و لغزان است
    وگر دست محبت سوی کسی یازی
    به کراه آورد دست از بغل بیرون
    که سرما سخت سوزان است
    نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
    چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
    نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
    ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
    مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
    هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
    دمت گرم و سرت خوش باد
    سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
    منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
    منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
    نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
    بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
    حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
    تگرگی نیست ، مرگی نیست
    صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
    من امشب آمدستم وام بگزارم
    حسابت را کنار جام بگذارم
    چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
    فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
    حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
    و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
    به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
    حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
    هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
    نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
    درختان اسکلتهای بلور آجین
    زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
    غبار آلوده مهر و ماه
    زمستان است

    از استاد مهدی اخوان ثالث...(زمستان)


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 7 از 47 نخستنخست ... 3456789101117 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/