مثل آواری غریبی بر سر من ریخته است
هر چه آتش بود از چشم تر من ریخته است
آسمان من! تماشایی شدی امّا ببین
جرأت پرواز، از بال و پر من ریخته است
سردی پاییز ماند و شاخه های زرد من
در هجوم بادها برگ و بر من ریخته است
چون غروب چشمهای خود تماشایی شدم
خون خورشید است این بر خاور من ریخته است
دیر سالی هست مُردم در کنار یادها
ها! ببین بر جاده ها خاکستر من ریخته است
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)