23286 pen and paper


زمانی درد دل با کوه می کردم
تمام غصه ها را من به گوش کوه می گفتم
تمام لحظه هایم را به امید نگاهش خاک می کردم
و عمری در پی لبخندی از کوهی گذر کردم .


زمانی با چکاوک راز می گفتم
تمام زندگی را من برایش فاش می کردم
تمام عاشقی ها را برایش باز می کردم
و من عمری برای بی ثمر یاری هدر دادم .


و من اکنون تمام غصه ها را روی کاغذ می نویسم
تمام اشکها را من ، به رویش می چکانم
تمام لحظه ها را من ، برایش باز می گویم
تمام عشق و نا مردی ، ز قلبش باز می جویم .


و می دانم در این دنیای نامردی ، چو کاغذ من نمی یابم
و کاغذ بهترین یار دل غمگین من باشد
و کاغذ یارو غمخوار دلم باشد
و کاغذ همدم شبهای تاریک عدم باشد .


و کاغذ راز تنهایی دلم را خوب می داند
و کاغذ شمع شبهای دلم باشد
و کاغذ همدمم باشد
و می گویم در این آخر ، که کاغذ یاورم باشد .