غروب کوچه و بارون پاییزهجوم خاطرات محنت انگیزدلی بی تاب و سرمای شبانهتنی رنجور و عشقی بی نشانهکنار پنجره بغضی شکستهبه یاد روزگار عاشقانهوجود خسته و نومید و زارشسراسر گشته با غم هم ترانهسرایش بی صدا ونور امیدزده غمها به جانش تازیانهلبش را بسته او با مهر غصهز چشم خسته اش غصه روانهبه ظاهر ساکت و خاموش و آرامز قلبش سر کشیده صد زبانهبه او گفتم سخن گو با من از دلچرا غم کرده جانت آشیانهچرا افسرده حال و بی بهاریمگر دنبال رویای محالیمگر درد تو درمانی نداردچرا جان تو آرامی نداردمگر در حق تو بیداد کردندمگر آرامشت را خواب کردندچرا در زندگانی مرده هستیمگر امید تو در خاک کردندچو بشنید این سخن آرام بگریستبگفتا عشق من در خاک کردند
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)