شب است و هیچ كسم راه صبح ننماید
خدای را ز كه گیرم چنین سراغی را
ستارگان همه فانوسهای خاموشند
به نورشان نتوان یافت راه باغی را
كجاست آنكه سر از خانه ای برون آرد
به راه من فكند پرتو چراغی را
جهان ز خنده ی شیرین آفتاب تهی است
چه حاجت است به نور آشیان زاغی را
من از سپیده دمان غیر از این ندارم چشم
كه از افق شنوم ناله ی كلاغی را
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)