i112568 330us6s





سخت پریشانت ساخته

اینكه جدایی را عزم نموده ام

میگویی آواره می شوم بی تو

بمان بامن . . .

آه عزیزم

می دانم

می دانم طاقت نمی آوری جدایی را

این مسئله اما

مرا از رفتن باز نمی دارد

رفتنم عزمیست راسخ

برماندنم پای مفشار

میروم

و اندوهی احساس نمیكنم از جدایی

مگر با تو بودن آرامشم داد

كه اندوهگین شَوم ازدوریت ؟. . .

كنارت بودم

احساسم نمیكردی

حضورم را نمیدیدی . . .

اكنون كه مایلم به جدایی

حس میكنی وجودم را ؟

و درمی یابی كه آواره میشوی بی من ؟

نه. . . عزیز . . .

می روم . . .

دیگر آزارم نمیدهد جدایی

و التفاتی نیست مرا

به پریشانیت

به آوارگیهایت . . .