i112858 seaside


حرفها كه تكراری می شوند
غصه ها كه عادی می شوند
شعرها كه بی صدا می شوند
وقتی كه حتی اتفاقها معمولی می شوند
بارانها از سر تكرار می بارند
بهارها از سر عادت گل می كنند
وقتی همه ی روزهای تقویمت مثل هم می شوند
شنبه با جمعه فرقی نمی كند
زمستان با بهار
امسال با پارسال
وقتی به اسمان یك جور نگاه می كنی
به خودت یك جور نگاه می كنی
وحتی به خدا
و می خواهی زندگی را سخت نگیری
تا زندگی برتو سخت نگیرد
و لحظه ها روال عادی خودشان را داشته باشند
بهار هر وقت دلش خواست بخندد
و زمستان هر وقت خواست دلش بگیرد
ان وقت مثل سنگریزه ای
در دل كوه گم می شوی بدون انكه
كمترین اثری بگیری
یا كمترین اثری ببخشی
مثل یك روز بی خاطره به پایان می رسی بدون انكه حتی
لحظه ای در حافظه ای ثبت شده باشی
اما به خاطر خدا یا به خاطر خودت هم كه شده این قدر مثل مرداب در خودت
غرق نشو و كمی هم جرات دریا شدن داشته باش...