فریاد از این سکوت
از این اسارت آزاد از این شادی بی روح غمگسار
از این ناباورانه روز تاریک
اگرمن بی روح ترین مردم این شهرم
برای خودم روزگاری غروری داشتم
یک غرور سادهیک غرورپر از لطافت کودکانه ی باران
پر از بوی خاک باران خورده غرورم را چه دوست می داشتم
وقتی بی شام شبانهسر بر بالین غرور می گذاشتم
وقتی که عشق شبانه ام را در روز می نوشتم
وقتی نقاشیم را با نگاه معصوم کودکانه ام رنگ می کردم
حال فریاد نوازد سکوت را دیگر از فریاد نفرت دارم
فریاد یک نگاه نگاه پر از التهاب
نگاهی پر از سیاهی افسونگر شبانه
غرورم را با یک نگاه شکستم
فریاد یک سکوت
سکوت یک انزوا
انزوا یک غم
غم یک تنهایی
تنهایی یک رویا
رویا یک باور
باور یک خاطره
خاطره یک دوستی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)