i100629 PleasecomebackbyFlotograf




این آتش برخاسته از سینه ی من

سوزی است نشان از دل بی کینه ی من



آه است که می خیزد و تو بی خبری

درد است روان از غم دیرینه ی من



من جرات ابراز تو را گوشه دل

خاکی کنم و وای بر آیینه ی من



ای بی خبر از عشق من و سوز دلم

ای خواب و خیال و شب آدینه ی من



هرسال چو بافم چمنی خاطر تو

شاید تو بیایی گل سبزینه ی من



من منتظر فصل ملاقات توام

ای سبز ترین حسرت پیشینه ی من