i115166 Delamtangast01




نمی دانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی... ...
پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست... ...
نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من... ...
به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را که شاید اندکی آرام گیرد دل... ...
دلم تنگ است... ...
و تنهایم و تنهایی به لب می آورد جانم... ...
بیا تا با تو گویم از هیاهوی غریب دل که بی پروا...
تلنگر می زند بر من و می گوید به من نزدیک نزدیکی...