باز امشب یاد باران كرده ام
اشكهایی نو به دامان كرده ام
باز آن یار قدیمی گشته ام
با شما غم ها صمیمی گشته ام
حرفهایم حرف گل ، بلبل نبود
شادیَم با نرگس و سنبل نبود
هیچ چشمی با دلم كاری نداشت
پیش چشمم عشق بازاری نداشت
دردهایم درد تنهایی نبود
نبض قلبم سهم بی تابی نبود
امشب اما چشم‏هایم دیدنی‏ست
حال من از چشم من پرسیدنی‏ست
خواهم امشب باز ویرانی شوم
آنچنان كه خود تو می دانی شوم
باز این کودک دل كار دستم داده است
غمزه ای كرده شكستم داده است
چشم هایم در نگاهش گیر شد
خوابهای كهنه ام تعبیر شد
آتشی در چشم هایم جا گذاشت
روی اندوه دل من پا گذاشت
آمد و یك ذره عشق در دل نهاد
خوب می دانم مرا بر باد داد
خوب می دانم كه آبم می كند
تشنه تر از هر سرابم می كند
حال با این دل و این شیدایی ام
چشم های خیسِ در تنهایی ام
عكس او را در خیالم می كِشم
لحظه های بی كسی را می كُشم
سر به روی غصه ها خم می كنم
باز از عمر خود كم می كنم
بارها این دل شكست عاقل نشد
عاقبت این دل برایم دل نشد