i162783 galvanizedmirror2


زندگی آینه ای بیش نبود
که در آن صورت خود را دیدم
من درون آینه
مثل گل خندیدم،
مثل پر رقصیدم،
مثل دل لرزیدم
زندگی راه درازیست که من
از درون آینه،
قصه هایش دیدم
من در آن راه دراز
چشمه هایی دیدم
نهرها، باغها، کوههایی دیدم
من در آن راه دراز
صحرایی دیدم
خشکی، قحطی، دره هایی دیدم
من به امید بهار،
برفهایی دیدم
در پی پاییزش،
فصلهایی دیدم
من درون آینه،
همدلی را دیدم
آرزو، ماندن، روییدنی را دیدم
من درون آینه،
بد دلی را دیدم
یاس، رفتن،پژمردگی را دیدم
من درون آینه
خوِیشتن را دیدم
غافل از خوبی، بدی، آشنایی دیدم
آشنایی که در آن راه دراز
از من و آینه زمن دورتر است
آشنایی که به همراه زمان
از خود و عکس خودش پیرتر است
زندگی آینه ای بیش نبود