i173085 ADistantFigurebyTheTragicTruthOfMe


در فراقش روز و شب از دیده خون آید برون

کی ز خانه آن نگار پر فسون آید برون



می تپد با یاد او دل در سرای سینه ام

آنچنان ، گویی که از سینه کنون آید برون



آنچنان در راه عشقش میدوم با پای سر

تا که جانم ازحصار اندرون آید برون



همچو فرهاد آنچنان تیشه زنم بر سر که باز

شیون شیرین ز کاخ بیستون آید برون



ای صبا پیغام این عاشق به آن لیلا رسان

تا مبادا اشک عاشق زین فزون آید برون



گو به لیلا تا سخن گوید ز هنگام وصال

تا که مجنون از بیابان جنون آیدبرون



گو بده فرمان ز بهر آزمون دل شکاف

تا رقیب از آزمون خوار و زبون آید برون



هان! به نزد غزل دوست ببر سجده « عطا »

شعر « فکرت » از دل غرقه به خون آید برون