i218948 new3


گاهی که روح را به تجسـم غم می سایم و دلم میهمان سـکوت می شــود "تو" را

می بینم پاکتر از نگاه یک نیلوفر بر دامن آب.

و عطر حضورت دلم را به ضیافتی سخاوتمندانه می خواند!

خوب من!

فرقی نمی کند که میان من و تو هزاران دیوار لجوج از جنس فاصله است و مهم نیست که چشم من از تو هیچ تصویری به یادگار ندارد با همه ی اینها هم از شمیم تو لبریزم.

تو ای تجسم رؤیاهای سپیدم!

گمان نکن که خیالم ثانیه ای از یادت فارغ است،چگونه باشم و بمانم و پر از ذکر نامت نباشم؟

تو ای آهنگ های های گریه های من!

بر جان من ریشه دواندی و بالیدی و شکوفه دادی،تمام باغ جانم را نسیم غنچه های خنده ات در آغوش دارد.

نه...نه...میان من و تو لجاجت هیچ دیواری کارگر نیست، من از تو سرشارم!