نقل قول نوشته اصلی توسط Mohamad نمایش پست ها
به نام یزدان پاک
به نظر من زندگی یعنی اینکه خدا ما رو در بین یک هزار راهی قرار داده و راه خوب و بد رو هم نشونمون داده و حالا ممکنه راه خوب سخت به نظر بیاد و برعکس راه نادرست راحت و آسان ولی اینکه کدام به منزل و مقصد میرسه شاید برای بعضی ها مهم نباشه ولی به هر حال راه اختیاری هستش و هر کس آزاده که در اون را انتخابی قدم برداره و به نظر من میشه از راه درست هم به منزل و مقصد رسید و هم از راه رفتن لذت برد ...
ما آدمها اگه موفق بشیم خودمونو عامل اون میدونیم ولی اگه به دلیل اشتباهاتمون به مقاصدمون نرسیم ، متاسفانه شانس و بخت و اقبال بد رو عامل اون میدونیم و طلبکارانه با خالق هستی حرف میزنیم .
به نظر من اگه انسان یک همسفر خوب و همدل داشته باشه راه طولانی و سخت به نظرش راحت و کوتاه میاد و راحت به سرمنزل مقصود میرسه ...
زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که با رنگهای زیبا و بدیعش ما رو به سمت خودش میکشه و ما رو جدب خودش میکنه ...
میبخشین دوستان ولی ترجیح دادم از جملات و نظرات خودم استفاده کنم و نظرم رو بگم
بسیار بجا و درست گفتی محمد عزیز . ولی متاسفانه پیدا کردن یک همراه کاری بسیار سخت و دشوار . خیلی ها فکر می کنند این موضوع رو میشه مثل بعضی مسائل سرسری گرفت اما کاملا در اشتباه هستند که هم یار بودن و ماندن نه کار هر کسی است . نمی دونم داستان شیخ صنعان رو شنیدید یا نه . ولی مختصر توضیحی میدم . شیخ صنعان یکی از عارفان به نام دوران خودش بود که برای رفتن به خانه کعبه عازم راه می شه به همراه مریدانش . اما در بین راه به دختری ترسا ( مسیحی ) که به چشم شیخ بسیار زیبا می آد برخورد میکنه و آن چه که نباید می شد اتفاق افتاد و شیخ یک دل نه صد دل عاشق جمال این دختر میشه . دختر که از ماجرا باخبر میشه 3 تا شرط بسیار سخت برای شیخ قرار میده . یکی اینکه خوک دونی دختر رو تمیز بکنه دوم اینکه با هم میگساری بکنند و سوم اینکه از دینش برگرده . مریدان شیخ وقتی شیخ رو در این حال درمانده می بینند و هرچه به او می گویند شیخ این نه کار توست به خرج شیخ نمیرود که نمی رود . شیخ تمام شرطهای دختر رو می پذیره . که حضرت حافظ یک بیت معروف در باره همین داستان داره که می فرماید :

گــر مــــرید راه عشقی فکر بدنامی مباش
شیخ صنعان خرغه رهن خانه خمّار داشت

خانه خمّار منظور همون دختر ترساست که میگسار بود و خمّار سیغه مبالغه خمر به معنی بسیار می گسار .
مریدان شیخ به دیار خودشون باز می گردند و به سوی شیخ دیگری میروند که با شیخ صنعان به نوعی رقابت داشت وقتی از داستان مطلع میشه به مریدان شیخ صنعان میگه از همین راحی که آمدید باز گردید که شما به درد مریدی و راه عرفان نمی خورید . چراکه انچه را مراد تان انجام می دهد باید بپذیرید . البته شیخ دوباره به خودش میاد و عشق دختر به لطف خدای بخشاینده از دل شیخ بیرون میره .

زیاده گویی کردم . منظور بیت حافظ بود که می فرماید اگر خود را عاشق می دانی نمی بایست نه در کار آوری و جا بزنی که رسم عشق بازی نیست . خیلی ها فکر می کنند عاشق هستند محمد عزیز اما خیالی است باطل و با جا زدنشون باعث میشوند که همراهشون رو درب و داغون بکنند . تازه به دلداری هم می پردازند که تو توانایی فراموشی مرا داری . عجب حکایتی است این حکایت عشق .

هرکه دستش بر زبان سبقت کند مرد است مرد
ورنه هر ناقص جوانمرد است در میدان لاف ( صائب تبریزی )

البته منظور از مرد جنسیت مرد نیست بلکه منظور مردانگیست که شامل حال خانمهای محترم هم می شود .
امیدوارم آنچه خیر است در زندگانی همه عزیزان مان اتفاق افتد که ما مو میبینیم و خداوندگار پیچش مو .