با وجود شوخي هاي دو برادر باز هم سهيل تغيير حالتي نداد . به لحظات تلخي كه اموز گذرانده بود فكر ميكرد و خودش را سرزنش مي كرد كه چرا زا همان ابتدا مكنونات قلبيش را صادقانه بروز نداده بود نگفته بود كه به خاطر او و براي به دست اوردن او برگشته تا هم خودش راحت شود و هم او كه در تنهاي اش ديگان را متهم ميكرد و عذاب ميكشيد ،آسوده خاطر شود.
آقاي مقدم گفت :
پسرم بلند شو بريم شام بخوريم .
سهيل لبخندي زد و بلند شد و درحالي كه چرخ پدر را به طرف ميز غذا مي برد گفت :
شنيدم مهموني پنجشنبه خونه خاله نداست .
سيامك كه حرف اورا شنيده بود با صداي بلند گفت :
همينه كه خانمها تمام وقتشون رو صرف انتخاب لباس كردن .
نيلوفر با شنيدن اين حرف چيني به پيشاني انداخت و گفت :
اين كار چه ضرري به شما مي رسونه كه انقدر ناراحتيد ؟
سيامك در حاليكه به جيبش اشاره ميكرد گفت :
هيچ ضرري نداره حق با شماست !
سعيده همسر سياوش درحاليكه ظرف سالاد را روي ميز جابه جا مي كرد گفت :
آقا سيامك نبايد از زير كاري كه وظيفه اتونه شونه خال كنيد .
سيامك يكي از صندلي ها را عقب كشيد و نشست و گفت :چشم شما غذا رو به موقع به اين قحطي زده برسونيد بنده براي اجراي همه ي اوامر شما حاضرم.
آقاي مقدم به شوخي گفت :
اي زن ذليل بيچاره.
سهيل فكر ميكرد خانمها از كنايه پدر ناراحت مي شوند اما آنها كه با روحيه ي شوخ پدر شوهرشان اشنا بودند خنديدند و هنگامي كه سيامك گفت :
اين امر ارثيه ،صداي خنده شان بلند تر شد .