لاله نظري به بسته انداخت و گفت :
اما بهتر نبود اول هديه ي غزل رو مي برديد ؟
سهيل با تعجب به صورت غمگين اما زيباي او نگاه كرد و گفت :
خواهش مي كنم شما ديگه اسم غزل رو نياريد چون واقعا ناراحت مي شم.
_خوب غزل نه يه نفر ديگه چه فرقي مي كنه ؟
_از نظر من خيلي فرق ميكنه ،من دلم ميخواد با چشم باز و دلي پرشور انتخاب كنم ...كه
_كه به سرنوشت من دچار نشيد !
_اين حرفي نبود كه من ميخواستم بزنم اما به هر حال شما اولين نفري نيستي كه توي زندگي شكست خوردي و مطمئنا آخرين نفر هم نخواهي بود.
_اما اين شكست به من تحميل شد اين شما بوديد كه منو به سوي اين زندگي ناخواسته هل داديد.
_پس درست حدس زده بودم شما هنوز هم منو مقصر مي دونيد.
لاله كه باز هم اشك صورتش را خيس كرده بود سرش را روي ميز گذاشت و حرفي نزد سهيل بسته اي را كه آورده بود باز كرد و گفت :
اما حالا خيلي دير شده ، من ديگه اون لاله ي گذشته نيستم ،من ..من همه چيزم رو از دست دادم حتي احساس و عاطفه ام رو .
_اما اون لاله اي كه من مي شناختم محكم تر و مقاوم تر از اين حرفها بود .
_شما رفيقتون رو هم مي شناختيد ؟
_مطمئن باش انتقام تمام گذشته ها رو ازش مي گيرم.
لاله با چشم هاي سرخش به او خيره شد و پرسيد :
راست مي گي ؟
_آره مطمئن باش قول مي دم .
_اگه واقعا چنين كاري بكني اون وقت شايد ببخشمت .
_شايد ؟
_يعني تو واقعا نمي دوني كه با من چه كردي ؟
_باشه حالا بگو چه كار كنم ؟
_همون كاري كه اون با من كرد،همون عذابهايي كه از دستش كشيدم همون دردهايي رو كه با اون تجربه كردم.
_سهيل با فرياد گفت :
بسه لاله بسه ديگه نمي خوام بشنوم.
_تو كه حتي طاقت شنيدش رو نداري چطوري مي خواي انتقام بگيري ؟
_مي گيرم حالا مي بيني !
لاله كه حالا آرامتر شده بود اشكهايش را پاك كرد ،بلند شد و گفت :
هديه اتون رو هم پس از انجام اين كار قبول مي كنم.
سهيل زير لب گفت :
خيلي عوض شدي لاله.
لاله كه جمله او را شنيده بود گفت :
عوضم كردند به زور ، به اجبار!