او از رستوران بیرون رفت وآن خانم نشست وگفت:

- باز هم عذر می خوام ،ولی صلاح دیدم توی اولین جلسه با شما تنها حرف بزنم.

- مسأله ای نیست. دوست من فهمیده تر از این حرفهاست.

حالا ازشما خواهش می کنم برین سر اصل مطلب،چون من تا یک ربع دیگه کلاس دارم.

- بله حق باشماست. راستش من استاد درس جامعه شناسی در رشته علوم اجتماعی هستم وخواهر یکی از همکلاسیهای شما.



به ادامه مطلب رجوع شود

ما رو از نظر های قشنگتون محروم نکنید.

وقتی فهمیدم اویکی از اساتید است خودرا جابه جا کردم وپوزش خواستم.آن خانم گفت:

- عذر خواهی برای چی؟ خیالتون راحت باشه که در این لحظه نه من استاد هستم نه شما دانشجوی من ، بلکه درحال حاضر خواستگار شما هستم.

انگار پارچ آب یخی را روی سرم خالی کرده باشند،گفتم:

- می بخشین ، می شه یک بار دیگه تکرار کنین؟

او با لبخند گفت:

- من صناعی هستم و برادرمن یکی از همکلاسیهای شماست. اون منو فرستاده تا از شما خواستگاری کنم. اولش به دو دلیل قبول نمی کردم. اولاً چون دوست نداشتم در محیط دانشگاه این کار صورت بگیره، ثانیاً چون ندیده بودمتون و نمی تونستم نظری بدم، ولی به اصرار برادرم تصمیم گرفتم این موضوع رو فقط باشما مطرح کنم. برای همین بود که خواستم تنها باشیم. راستش فکر نمی کردم سلیقه ی برادرم به این خوبی باشه،اما اون قدر از شما تعریف کرد که من خودم مشتاق شدم شما روببینم،ولی وقتی شما رو دیدم از فکر خودم پشیمون شدم. امروز کلاس نداشتم وفقط به خاطر شما اومدم.

خانم صناعی خندیدو اضافه کرد:

- البته ببخشین که من این قدر رک هستم.

مثل آدمهای بهت زده پرسیدم:

- برادر شما از چه چیزی تعریف کرد؟

- از درستون و وقارتون ، شخصیتتون و خیلی چیزهای دیگه.

- ولی من تا اونجایی به یاد دارم با برادر شما حتی حرف هم نزده ام که ایشون این همه چیز رو تشخیص داده ان.

- ازبرخوردهای عادی ومعمولی هم میشه خیلی چیزها رو فهمید.

بعد از کمی سکوت ادامه داد:

- نمی خوام خیلی وقتتونو بگیرم. می دونم باید فکر و با خانواده تون مشورت کنین. هر کاری رو که صلاح میدونین انجام بدین. این ملاقات مقدمه کار بود.

-ولی من از همین لحظه یا به قول شما ملاقات اول بهتون می گم که جوابم منفی است و قصد ازدواج ندارم.

خانم صناعی با چهره ای درهم گفت:

- چرا؟ ایرادی در برادر من می بینین، یا اینکه به قول خودتون چون با اون هم صحبت نشیدین خصوصیات مثبت و منفی اونو تشخیص ندادین؟

-هیچکدوم .من فقط قصد ازدواج تدارم.

-قصد ازدواج با هیچکس رو ندارین یا فقط با برادر من ؟

- نه. نه؛ یک وقت سوء تفاهم پیش نیاد. من نه تنها با برادر شما بلکه با هیچ مردی دیگ ای خیال ازدواج ندارم. یعنی فعلاً ندارم .

- جوابتونو نمی تونم به برادرم بدم، فکرهاتونو بکنین، بعد جواب بدین.

- با اینکه جواب آخر رو همین اول به شما دادم ولی چشم فکرها مو می کنم.

- ممنون، خوب دیگه وقتتونو نمی گیرم. بیش از این دوستتونو منتظر نذارین.بهتره بریم بیرون.

وقتی که بیرون رفتیم خانم صناعی ضمن گفتن«خوب فکرهاتونو بکنین» برایم آرزوی موفقیت کرد وبا خداحافظی

ازمن دورشد. خودم را سریع به مهتاب رساندم،اوگفت:

- چه عجب!اگه دیگه کاری نداری بریم سرکلاس.

وبه طرف کلاس به راه افتادیم. مهتاب در راه پرسید:

-این خانم کی بود؟

- بعد ازکلاس، همه چیز رو برات تعریف می کنم. فقط بگم استاد جامعه شناسی بود.

وارد کلاس که شدیم متوجه نگاههای پرسشگر آقای صناعی شدم،ولی سریع نگاه از او برگرفتم وسر جایم نشستم.

با ورود استاد به کلاس همه چیز را فراموش کردم.

با مهتاب از دانشگاه بیرون آمدیم وبه طرف ماشین حرکت کردیم.مهتاب پرسید:

- خوب بگو دیگه.امروز توی رستوران چه اتفاقی افتاد؟

- سوارشو تا برات بگم.

وقتی سوارشدیم گفت:

-خوب بگو دیگه، کلافه ام کردی.

-چقدر کم طاقتی دختر، می گم برات.

وخیلی بی تفاوت وبا خونسردی موضوع را برایش شرح دادم:

- هبچی بابا، موضوع از این قراربود که خانم صناعی من رو برای برادرش آقای صناعی خواستگاری کرد.همین.

مهتاب با تعجب پرسید:

-خواهر بهرام صناعی؟

-بله خواهر همکلاسیمون.

-تو چی گفتی؟

- جواب رد دادم چون ازش خوشم نمیاد.

- چرا؟اون که جوون خوبیه. برای چی رد کردی؟

- تو از کجا می دونی؟ مگه تو اونو کاملاً می شناسی؟

- نه،ولی از ظاهرآدمها می شه بعضی از چیزها رو تشخیص داد.

- ببین مهتاب. من نه تنها از بهرام صناعی بلکه در حال حاضر از هیچ کس دیگه ای هم خوشم نمیادو قصد ازدواج با هیچ جوانی رو ندارم.تا درسم تموم نشه حاضر نیستم حتی اسمش رو به زبون بیارم؛ چه برسه به

اینکه بهش فکر کنم.

- تو گفتی نه اونم قبول کرد،ولی من فکر می کنم باز هم بیاد.

-صد دفعه دیگه هم بیاد می گم نه. هر چند که ازمن خواسته با خانواده ام مشورت کنم و بعد جواب بدم.

مهتاب خندید وگفت:

-من دیدم امروز نگاهها و رفتارهای آقای صناعی مثل گذشته نیست، پس نگو کاسه ای زیر نیم کاسه است، ولی از من می شنوی به جوابی که می خوای بدی فکر کن . تو الان موقعیتت بد نیست وبرای ازدواج موردی که بشه اسمش رو گذاشت مشکل، ندااری. مسأله درس هم خیلی مهم نیست. خیلی از دخترها بعد از ازدواج هم به درسشون ادامه داده ان وتوی زندگی مشترک هم موفق بوده اند.