بــــــــــــــوی باران.....

[R A H A]

" درد " را ؛
از هر طرفش بخواني " درد " است،
امـــــــــــا ؛
دريغ از " درمــ ـــان "
که عکسش" نــامــ ــرد " است!

[R A H A]

گـاـهـے دلـت مــے خواد ـهـمـ ِ بـغض ـهات از تـوے نـگاهت خـوند ِ بـشن...

مـیدونـے کــ ِ جـسارت ِ گـفتن ِ کـلمه ـها رو نـدارے ...

امـا یـــ ِ نـگاه گـنگ رو تـحویل مـے گیری

یـا جـمله ای مـثل: چـیزے شـده؟؟!!!

اونـجاست کــ ِ بـغضت رو بـا لـیوان سـکوت سـر مــےکشـے
و بـا لـبخندے سـرد مـیگـے :

نـه،ـهـیچ...!

[R A H A]

تو هم میدانی

با گلوی لبریز از بغض

و نگهداشتن باران ، پشت چشمها

لبخند زنان در میان جمع نشستن

چقدر دشوار است …؟

[R A H A]

من ...از بازي... كلاغ پر ميترسم....

ميترسم بگويم " تـــــــــــو"و آرام بگويي

پـَـــــــــــــــــــر

[R A H A]

کمــی دورتــر بایستــ !!

من دیــوانه ـتــر از آنــم

کـ بی ـهــوا در آغوشتــ نگیــرم . .

[R A H A]

روزی اگر نبودم ، تنها آرزوی ساده ام این است:
زیرلب بگویی :

“یادش به خیر”

[R A H A]

ســر به هــوا شــده ام،

تــو هم زیر ســرت بلــند شده...

چقــدر عجیــب...

فکــر می کــردم

قلــب همیشــه گرفتــار می شــود؛

امــا انگــار ســر، نقش کلیــدی تری دارد

در این ماجــرا...

[R A H A]

سـ ــکوتــ می کنمــ و بهـ چشمآنـ ـم اجازهـ می دهـ ـم تآ فریآد بزننــ ـد...



و تو مجبـ ـور می شویــ گوشهآیت رآ محکم بگیریـــ !



تآ فریآد احسـ ـ ـ ـآس منــ پرده ی وجدآنـ ـتــ رآ پآره نکند.

[R A H A]

شب ، در کارنامه ی سیاه زندگی اش ..

چه کرده است ..

که افتخارِ گرفتن این همه ستاره را دارد؟؟؟

[R A H A]

این روزها



نوازنده ی خوبی شده ام



دلم شور میزند



و چشمانم تار...