در رو باز کرد و رفت سمت ماشین شاهرخ و گفقت الان وقتشه.
شاهرخ گفت:
به خاطر همه چیز متشکرم.
شارهخ به طرف ماشین نیوشا رفت و گفت:
_سلام نیوشا اجازه میدی من رانندگی کنم؟
نیوشا سکوت کرد و گفت:
_((پس همه اینا نقشه بود))
نیوشا با ناراحتی گفت:
-من با شما حرفی ندارم
شاهرخ گفت:
_اما تو باید به حرفایه من گوش کنی
نیوشا با عصبانیت گفت:
_باید در کار نیست حق نداری من رو تهدید کنی
شاهرخ ملتمسانه گفت:
-تو باید من رو ببخشی
نیوشا پاسخ او را نداد و گاز داد رفت
_لعنت به تو دختر
به سمت دیگر نگاهکرد داریوش در هم رفته درست زمانی که فکر می کرد همه چی تمام بهم خورد
ماشینی مقابلش توقف کرد نیوشا بود شاهرخ در را باز کرد وگفت:
_نیوشا اجازه می دی من رانندگی کنم.
بغض نیوشا ترکید و گریه کرد و گفت:
_تو خیلی بدی ...خیلی شاهرخ
و خودش را روی ان یکی صندلی انداخت
شاهرخ دستهایه نیوشا را از جلو چشمهایش کنار زد و گفت:
-من اشتباه کردم من رو ببخش عزیزم.
نیوشا دستهایش را از دست او بیرون کشید و گفت:
_پس برای چی برگشتی خواستی من رو رنج بدی مگه تو ازدواج نکردی
شاهرخ خندید گفت:
-نه عزیزم می خواستم او روز حرص تو در بیارم
و شاهرخ مشکلات و کسانی که این مشکل رو برایش پیش اورده بودند را توضیح داد
شارهخ و نیوشا در تدارکات عروسی بودند و شاهرخ قاتع گفت که سولماز را نمی خواهد هیچ کس دیگر نمی توانست روی حرف او حرف بزند تا اینکه
یه روز که شاهرخ و داریوش با هم رفته بودند در تدارکات عروسی را سفار بدهد ماشینی جلوی ان ها نگه داشت و انها را با خود برد در کلبه ای این اتفاق را قاسم دید
چند روزی از این اتفاق گذشت و همه بی خبر از داریوش و شاهرخ بودند تا اینکه دیگر قاسم نتوانست طاقت بیاورد و ادرس و مکانی کهع انها را برده بود به نیوشا داد
نیوشا هم بی درنگ به دنبال انها رفت
در این چند روزه شاهرخ و داریوش را حسابی کتک زده بودن و علاوه به کتک به شاهرخ مواد هم تزریق کرده بودند.
نیوشا که در ان جا سرک می کشید یکی از انها او را گرفت و با خود برد و فریاد زد:
_سیا سیا کجایی؟بیا بین چی شکار کردی
تمام وجود نیوشا لرزید و نیوشا رو با خودش انخت در کلبه یهو شاهرخ و داریوش او را دیدند شاهرخ گفت:
-نیوشا عزیز من.
نیوشا وقتی ان دو را دید چه بلایی سرتون اومه
شاهرخ گفت:
-چیزی نیست عزیزم
نیوش فریاد د بگید چی شده
داریوش گفت:
-مواد بهش تزریق می کنند بعد از اون هم حسابی کتکش می زنن ساسان وارد شد شاهرخ فریاد د :
_ای مارمولک پس همه اینه زیر سر تو با اون بدالزمان هست
ساسان گفت:
اره عزیزم می دونی خوشگله سالهاست که چیزی رو که ما دوست داریم توی دستهای نامزدت بوده و ما حسرت او رو می خوردیم اما حالا برگ عض شده اون چیزی رو که شارهخ می پرسته تو دستهایه منه من می خوام باهاش کاری کنم که تمام وجودش اتش بگیره
کثافت کثافت با اون چی کاری نداشته باش
ساسان گفت:
-اول بذار یه نامحرم کم بشه اسلحه رو به او داد و اشاره کرد به داریوش و گفت:
_او را بکش سریع عوضی تند بکشش
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)