صفحه 27 از 35 نخستنخست ... 17232425262728293031 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 261 تا 270 , از مجموع 341

موضوع: دیوان اشعار پروین اعتصامی

  1. #261
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای دل، اول قدم نیکدلان

    با بد و نیک جهان، ساختن است


    صفت پیشروان ره عقل

    آز را پشت سر انداختن است


    ای که با چرخ همی بازی نرد

    بردن اینجا، همه را باختن است


    اهرمن را بهوس، دست مبوس

    کاندر اندیشهٔ تیغ آختن است


    عجب از گمشدگان نیست، عجب

    دیو را دیدن و نشناختن است


    تو زبون تن خاکی و چو باد

    توسن عمر تو، در تاختن است


    دل ویرانه عمارت کردن

    خوشتر از کاخ برافراختن است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #262
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گفت با خاک، صبحگاهی باد

    چون تو، کس تیره‌روزگار مباد


    تو، پریشان ما و ما ایمن

    تو، گرفتار ما و ما آزاد


    همگی کودکان مهد منند

    تیر و اسفند و بهمن و مراد


    گه روم، آسیا بگردانم

    گه بخرمن و زم، زمان حصاد


    پیک فرخنده‌ای چو من سوی خلق

    کوتوال سپهر نفرستاد


    برگها را ز چهره شویم گرد

    غنچه‌ها را شکفته دارم و شاد


    من فرستم بباغ، در نوروز

    مژده شادی و نوید مراد


    گاه باشد که بیخ و بن بکنم

    از چنار و صنوبر و شمشاد


    شد ز نیروی من غبار و برفت

    خاک جمشید و استخوان قباد


    گه بباغم، گهی بدامن راغ

    گاه در بلخ و گاه در بغداد


    تو بدینگونه بد سرشت و زبون

    من چنین سرفراز و نیک نهاد


    گفت، افتادگی است خصلت من

    اوفتادم، زمانه‌ام تا زاد


    اندر آنجا که تیرزن گیتی است

    ای خوش آنکس که تا رسید افتاد


    همه، سیاح وادی عدمیم

    منعم و بینوا و سفله و راد


    سیل سخت است و پرتگاه مخوف

    پایه سست است و خانه بی بنیاد


    هر چه شاگردی زمانه کنی

    نشوی آخر، ای حکیم استاد


    رهروی را که دیو راهنماست

    اندر انبان، چه توشه ماند و زاد


    چند دل خوش کنی به هفته و ماه

    چند گوئی ز آذر و خورداد


    که، درین بحر فتنه غرق نگشت

    که، درین چاه ژرف پا ننهاد


    این معما، بفکر گفته نشد

    قفل این راز را، کسی نگشاد


    من و تو بنده‌ایم و خواجه یکی است

    تو و ما را هر آنچه داد، او داد


    هر چه معمار معرفت کوشید

    نشد آباد، این خراب آباد


    چون سپید و سیه، تبه شدنی است

    چه تفاوت میان اصل و نژاد


    چه توان خواست از مکاید دهر

    چه توان کرد، هر چه باداباد


    پتک ایام، نرم سازدمان

    من اگر آهنم، تو گر پولاد


    نزد گرگ اجل، چه بره، چه گرگ

    پیش حکم قضا، چه خاک و چه باد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #263
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    آب نالید، وقت جوشیدن

    کاوخ از رنج دیگ و جور شرار


    نه کسی میکند مرا یاری

    نه رهی دارم از برای فرار


    نه توان بود بردبار و صبور

    نه فکندن توان ز پشت، این بار


    خواری کس نخواستم هرگز

    از چه رو، کرد آسمانم خوار


    من کجا و بلای محبس دیگ

    من کجا و چنین مهیب حصار


    نشوم لحظه‌ای ز ناله خموش

    نتوانم دمی گرفت قرار


    از چه شد بختم، این چنین وارون

    از چه شد کارم، این چنین دشوار


    از چه در راه من فتاد این سنگ

    از چه در پای من شکست این خار


    راز گفتم ولی کسی نشنید

    سوختم زار و ناله کردم زار


    هر چه بر قدر خلق افزودم

    خود شدم در نتیجه بیمقدار


    از من اندوخت طرف باغ، صفا

    رونق از من گرفت فصل بهار


    یاد باد آن دمی که میشستم

    چهرهٔ گل بدامن گلزار


    یاد باد آنکه مرغزار، ز من

    لاله‌اش پود و سبزه بودش تار


    رستنیها تمام طفل منند

    از گل و خار سرو و بید و چنار


    وقتی از کار من شماری بود

    از چه بیرونم این زمان ز شمار


    چرخ، سعی مرا شمرد بهیچ

    دهر، کار مرا نمود انکار


    من، بیک جا، دمی نمی ماندم

    ماندم اکنون چو نقش بر دیوار


    من که بودم پزشک بیماران

    آخر کار، خود شدم بیمار


    من که هر رنگ شستم، از چه گرفت

    روشن آئینهٔ دلم زنگار


    نه صفائیم ماند در خاطر

    نه فروغیم ماند بر رخسار


    آتشم همنشین و دود ندیم

    شعله‌ام همدم و شرارم یار


    زین چنین روز، داشت باید ننگ

    زین چنین کار داشت باید عار


    هیچ دیدی ز کار درماند

    کاردانی چو من، در آخر کار


    باختم پاک تاب و جلوهٔ خویش

    بسکه بر خاطرم نشست غبار


    سوز ما را، کسی نگفت که چیست

    رنج ما را، نخورد کس تیمار


    با چنین پاکی و فروزانی

    این چنینم کساد شد بازار


    آخر، این آتشم بخار کند

    بهوای عدم، روم ناچار


    گفت آتش، از آنکه دشمن تست

    طمع دوستی و لطف مدار


    همنشین کسی که مست هوی ست

    نشد، ای دوست، مردم هشیار

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #264
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هر که در شوره‌زار، کشت کند

    نبود از کار خویش، برخوردار


    خام بودی تو خفته، زان آتش

    کرد هنگام پختنت بیدار


    در کنار من، از چه کردی جای

    که ز دودت شود سیاه کنار


    هر کجا آتش است، سوختن است

    این نصیحت، بگوش جان بسپار


    دهر ازین راهها زند بیحد

    چرخ ازین کارها کند بسیار


    نقش کار تو، چون نهان ماند

    تا بود روزگار آینه‌دار


    پردهٔ غیب را کسی نگشود

    نکته‌ای کس نخواند زین اسرار


    گرت اندیشه‌ای ز بدنامی است

    منشین با رفیق ناهموار


    عاقلان از دکان مهره‌فروش

    نخریدند لؤلؤ شهوار


    کس ز خنجر ندید، جز خستن

    کس ز پیکان نخواست، جز پیکار


    سالکان را چه کار با دیوان

    طوطیان را چه کار با مردار


    چند دعوی کنی، بکار گرای

    هیچگه نیست گفته چون کردار

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #265
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای جسم سیاه مومیائی

    کو آنهمه عجب و خودنمائی


    با حال سکوت و بهت، چونی

    در عالم انزوا چرائی


    آژنگ ز رخ نمیکنی دور

    ز ابروی، گره نمیگشائی


    معلوم نشد به فکر و پرسش

    این راز که شاه یا گدائی


    گر گمره و آزمند بودی

    امروز چه شد که پارسائی


    با ما و نه در میان مائی

    وقتی ز غرور و شوق و شادی

    پا بر سر چرخ می‌نهادی


    بودی چو پرندگان، سبکروح

    در گلشن و کوهسار و وادی


    آن روز، چه رسم و راه بودت

    امروز، نه سفله‌ای، نه رادی


    پیکان قضا بسر خلیدت

    چون شد که ز پا نیوفتادی


    صد قرن گذشته و تو تنها

    در گوشهٔ دخمه ایستادی


    گوئی که ز سنگ خاره زادی

    کردی ز کدام جام می نوش

    کاین گونه شدی نژند و مدهوش


    بر رهگذر که، دوختی چشم

    ایام، ترا چه گفت در گوش


    بند تو، که بر گشود از پای

    بار تو، که برگرفت از دوش


    در عالم نیستی، چه دیدی

    کاینسان متحیری و خاموش


    دست چه کسی، بدست بودت

    از بهر که، باز کردی آغوش


    دیری است که گشته‌ای فراموش

    شاید که سمند مهر راندی

    نانی بگرسنه‌ای رساندی


    آفت زدهٔ حوادثی را

    از ورطهٔ عجز وارهاندی


    از دامن غرقه‌ای گرفتی

    تا دامن ساحلش کشاندی


    هر قصه که گفتنی است، گفتی

    هر نامه که خواندنیست خواندی


    پهلوی شکستگان نشستی

    از پای فتاده را نشاندی


    فرجام، چرا ز کار ماندی

    گوئی بتو داده‌اند سوگند

    کاین راز، نهان کنی به لبخند


    این دست که گشته است پر چین

    بودست چو شاخه‌ای برومند


    کدرست هزار مشکل آسان

    بستست هزار عهد و پیوند


    بنموده به گمرهی، ره راست

    بگشوده ز پای بنده‌ای، بند


    شاید که به بزمگاه فرعون

    بگرفته و داده ساغری چند


    کو دولت آن جهان خداوند

    زان دم که تو خفته‌ای درین غار

    گردنده سپهر، گشته بسیار


    بس پاک دلان و نیک کاران

    آلوده شدند و زشت کردار


    بس جنگ، به آشتی بدل شد

    بس صلح و صفا که گشت پیکار


    بس زنگ که پاک شد به صیقل

    بس آینه را گرفت زنگار


    بس باز و تذرو را تبه کرد

    شاهین عدم، بچنگ و منقار


    ای یار، سخن بگوی با یار

    ای مرده و کرده زندگانی

    ای زندهٔ مرده، هیچ دانی


    بس پادشهان و سرافرازان

    بردند بخاک، حکمرانی


    بس رمز ز دفتر سلیمان

    خواندند به دیو، رایگانی


    بگذشت چه قرنها، چه ایام

    گه باغم و گه بشادمانی


    بس کاخ بلند پایه، شد پست

    اما تو بجای، همچنانی


    بر قلعهٔ مرگ، مرزبانی

    شداد نماند در شماری

    با کار قضا نکرد کاری


    نمرود و بلند برج بابل

    شد خاک و برفت با غباری


    مانا که ترا دلی پریشان

    در سینه تپیده روزگاری


    در راه تو، اوفتاده سنگی

    در پای تو، در شکسته خاری


    دزدیده، بچهرهٔ سیاهت

    غلتیده سرشک انتظاری


    در رهگذر عزیز یاری




    شاید که ترا بروی زانو

    جا داشته کودکی سخنگو


    روزیش کشیده‌ای بدامن

    گاهیش نشانده‌ای به پهلو


    گه گریه و گاه خنده کرده

    بوسیده گهت و سر گهی رو


    یکبار، نهاده دل به بازی

    یک لحظه، ترا گرفته بازو


    گامی زده با تو کودکانه

    پرسیده ز شهر و برج و بارو


    در پای تو، هیچ مانده نیرو

    گرد از رخ جان پاک رفتی

    وین نکته ز غافلان نهفتی


    اندرز گذشتگان شنیدی

    حرفی ز گذشته‌ها نگفتی


    از فتنه و گیر و دار، طاقی

    با عبرت و بمی و بهت، جفتی


    داد و ستد زمانه چون بود

    ای دوست، چه دادی و گرفتی


    اینجا اثری ز رفتگان نیست

    چون شد که تو ماندی و نرفتی


    چشم تو نگاه کرد و خفتی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #266
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی

    جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی


    ای لعل دل افروز، تو با اینهمه پرتو

    جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی


    رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت

    غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #267
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

    تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من


    یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

    مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من


    مه گردون ادب بودی و در خاک شدی

    خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من


    از ندانستن من، دزد قضا آگه بود

    چو تو را برد، بخندید به نادانی من


    آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت

    کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من


    بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم

    آه از این خط که نوشتند به پیشانی من


    رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی

    بی تو در ظلمتم، ای دیدهٔ نورانی من


    بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند

    قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من


    صفحهٔ روی ز انظار، نهان میدارم

    تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من


    دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است

    چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من


    عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری

    غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من


    گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند

    که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من


    من که قدر گهر پاک تو میدانستم

    ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من


    من که آب تو ز سرچشمهٔ دل میدادم

    آب و رنگت چه شد، ای لالهٔ نعمانی من


    من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد

    که دگر گوش نداری به نوا خوانی من


    گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم

    ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #268
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    اینکه خاک سیهش بالین است

    اختر چرخ ادب پروین است


    گر چه جز تلخی از ایام ندید

    هر چه خواهی سخنش شیرین است


    صاحب آنهمه گفتار امروز

    سائل فاتحه و یاسین است


    دوستان به که ز وی یاد کنند

    دل بی دوست دلی غمگین است


    خاک در دیده بسی جان فرساست

    سنگ بر سینه بسی سنگین است


    بیند این بستر و عبرت گیرد

    هر که را چشم حقیقت بین است


    هر که باشی و زهر جا برسی

    آخرین منزل هستی این است


    آدمی هر چه توانگر باشد

    چو بدین نقطه رسد مسکین است


    اندر آنجا که قضا حمله کند

    چاره تسلیم و ادب تمکین است


    زادن و کشتن و پنهان کردن

    دهر را رسم و ره دیرین است


    خرم آن کس که در این محنت‌گاه

    خاطری را سبب تسکین است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #269
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم

    کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست


    ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم

    پیران ره، بما ننمودند راه راست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #270
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل

    تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست


    مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل

    این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 27 از 35 نخستنخست ... 17232425262728293031 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/