عجب گرسنه و درمانده و پریشانند
نه عاقلند، از آن دستگیر ایامند
نه زیر کند، از آن پای بند زندانند
زمانه، گردنشان را چنین نپیچاند
بجد و جهد، گر این حلقه را بپیچانند
هنوز بیخبرند از اساس نشو و نما
هنوز شیفتهٔ این بنا و بنیانند
بگفت، این همه دانستی و ندانستی
که این قبیله گرفتار دام انسانند
شکستگی و درافتادگی طبیعت ماست
ز بستن ره ما، خلق در نمیمانند
سوی بسیط زمین، گر تو را فتد گذری
درین شرار، ترا هم چو ما بسوزانند
ترازوی فلک، ای دوست، راستی نکند
گه موازنه، یاقوت و سنگ یکسانند
درین حصار، ز درماندگان چه کار آید
که زیرکان، همه در کار خویش حیرانند
چه حیلهها که درین دامهای تزویرند
چه رنگها که درین نقشهای الوانند
نهفته، سودگر دهر هر چه داشت فروخت
خبر نداد، گرانند یا که ارزانند
در آن زمان که نهادند پایهٔ هستی
قرار شد که زبردست را نرجانند
نداشتیم پر شوق، تا سبک بپریم
گمان مبر که در افتادگان، گرانجانند
درین صحیفه، چنان رمزها نوشت قضا
که هر چه بیش بدانند، باز نادانند
بکاخ دهر، که گه شیون است و گه شادی
بمیل گر ننشینی، بجبر بنشانند
ترا بر اوج بلندی، مرا سوی پستی
مباشران قضا، میزنند و میرانند
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)