دید موری طاسک لغزنده‌ای

از سر تحقیر، زد لبخنده‌ای


کاین ره از بیرون همه پیچ و خم است

وز درون، تاریکی و دود و دم است


فصل باران است و برف و سیل و باد

ناگه این دیوار خواهد اوفتاد


ای که در این خانه صاحبخانه‌ای

هر که هستی، از خرد بیگانه‌ای


نیست، میدانم ترا انبار و توش

پس چه خواهی خوردن، ای بی‌عقل و هوش


از برای کار خود، پائی بزن

نوبت تدبیر شد، رائی بزن


زندگانی، جز معمائی نبود

وقت، غیر از خوان یغمائی نبود


تا نپیمائی ره سعی و عمل

این معما را نخواهی کرد حل


هر کجا راهی است، ما پیموده‌ایم

هر کجا توشی است، آنجا بوده‌ایم


تو ز اول سست کردی پایه را

سود، اندک بود اندک مایه را


نیست خالی، دوش ما از بار ما

کوشش اندر دست ما، افزار ما


گر به سیر و گشت، می‌پرداختیم

از کجا آن لانه را می‌ساختیم


هر که توشی گرد کرد، او چاشت خورد

هر که زیرک بود، او زد دستبرد


دستبردی زد زمانه هر نفس

دستبردی هم تو زن، ای بوالهوس


آخر، این سرچشمه خواهد شد خراب

در سبوی خویش، باید داشت آب


سرد میگردد تنور آسمان

در تنور گرم، باید پخت نان


مور، تا پی داشت در پا، سرفشاند

چون تو، اندر گوشهٔ عزلت نماند