صفحه 24 از 35 نخستنخست ... 1420212223242526272834 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 231 تا 240 , از مجموع 341

موضوع: دیوان اشعار پروین اعتصامی

  1. #231
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ناخدایان را کیاست اندکی است

    ناخدای کشتی امکان یکی است


    بندها را تار و پود، از هم گسیخت

    موج، از هر جا که راهی یافت ریخت


    هر چه بود از مال و مردم، آب برد

    زان گروه رفته، طفلی ماند خرد


    طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت

    بحر را چون دامن مادر گرفت


    موجش اول، وهله، چون طومار کرد

    تند باد اندیشهٔ پیکار کرد


    بحر را گفتم دگر طوفان مکن

    این بنای شوق را، ویران مکن


    در میان مستمندان، فرق نیست

    این غریق خرد، بهر غرق نیست


    صخره را گفتم، مکن با او ستیز

    قطره را گفتم، بدان جانب مریز


    امر دادم باد را، کان شیرخوار

    گیرد از دریا، گذارد در کنار


    سنگ را گفتم بزیرش نرم شو

    برف را گفتم، که آب گرم شو


    صبح را گفتم، برویش خنده کن

    نور را گفتم، دلش را زنده کن


    لاله را گفتم، که نزدیکش بروی

    ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی


    خار را گفتم، که خلخالش مکن

    مار را گفتم، که طفلک را مزن


    رنج را گفتم، که صبرش اندک است

    اشک را گفتم، مکاهش کودک است


    گرگ را گفتم، تن خردش مدر

    دزد را گفتم، گلوبندش مبر


    بخت را گفتم، جهانداریش ده

    هوش را گفتم، که هشیاریش ده


    تیرگیها را نمودم روشنی

    ترسها را جمله کردم ایمنی


    ایمنی دیدند و ناایمن شدند

    دوستی کردم، مرا دشمن شدند


    کارها کردند، اما پست و زشت

    ساختند آئینه‌ها، اما ز خشت


    تا که خود بشناختند از راه، چاه

    چاهها کندند مردم را براه


    روشنیها خواستند، اما ز دود

    قصرها افراشتند، اما به رود


    قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس

    دزدها بگماشتند از بهر پاس


    جامها لبریز کردند از فساد

    رشته‌ها رشتند در دوک عناد


    درسها خواندند، اما درس عار

    اسبها راندند، اما بی‌فسار


    دیوها کردند دربان و وکیل

    در چه محضر، محضر حی جلیل


    سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک

    در چه معبد، معبد یزدان پاک


    رهنمون گشتند در تیه ضلال

    توشه‌ها بردند از وزر و وبال


    از تنور خودپسندی، شد بلند

    شعلهٔ کردارهای ناپسند


    وارهاندیم آن غریق بی‌نوا

    تا رهید از مرگ، شد صید هوی


    آخر، آن نور تجلی دود شد

    آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد


    رزمجوئی کرد با چون من کسی

    خواست یاری، از عقاب و کرکسی


    کردمش با مهربانیها بزرگ

    شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ


    برق عجب، آتش بسی افروخته

    وز شراری، خانمان‌ها سوخته

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #232
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خواست تا لاف خداوندی زند

    برج و باروی خدا را بشکند


    رای بد زد، گشت پست و تیره رای

    سرکشی کرد و فکندیمش ز پای


    پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز

    خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز


    تا نماند باد عجبش در دماغ

    تیرگی را نام نگذارد چراغ


    ما که دشمن را چنین میپروریم

    دوستان را از نظر، چون میبریم


    آنکه با نمرود، این احسان کند

    ظلم، کی با موسی عمران کند


    این سخن، پروین، نه از روی هوی ست

    هر کجا نوری است، ز انوار خداست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #233
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    با مرغکان خویش، چنین گفت ماکیان

    کای کودکان خرد، گه کارکردن است


    روزی طلب کنید، که هر مرغ خرد را

    اول وظیفه، رسم و ره دانه چیدن است


    بی رنج نوک و پا، نتوان چینه جست و خورد

    گر آب و دانه‌ایست، بخونابه خوردن است


    درمانده نیستید، شما را بقدر خویش

    هم نیروی نشستن و هم راه رفتن است


    پنهان، ز خوشه‌ای بربائید دانه‌ای

    در قریه گفتگوست، که هنگام خرمن است


    فریاد شوق و بازی طفلانه، هفته‌ایست

    گر بشنوید، وقت نصیحت شنیدن است


    گیتی، دمی که رو بسیاهی نهد، شب است

    چشم، آنزمان که خسته شود، گاه خفتن است


    بی من ز لانه دور نگردید هیچ یک

    تنها، چه اعتبار در این کوی و برزن است


    از چشم طائران شکاری، نهان شوید

    گویند با قبیلهٔ ما، باز دشمن است


    جز بانگ فتنه، هیچ بگوشم نمیرسد

    یا حرف سر بریدن و یا پوست کندن است


    نخجیرگاهها و کانها و تیرهاست

    سیمرغ را، نه بیهده در قاف مسکن است


    با طعمه‌ای ز جوی و جری، اکتفا کنید

    آسیب آدمی است، هر آنجا که ارزان است


    هر جا که سوگ و سور بود، مرغ خانگی

    رانش بسیخ و سینه بدیگ مسمن است


    از خون صدهزار چو ما طائر ضعیف

    هر صبح و شام، دامن گیتی ملون است


    از آب و دان خانهٔ بیگانگان چه سود

    هر کس که منزوی است زاندیشه ایمن است


    پیدا هزار دام ز هر بام کوتهی است

    پنهان هزار چشم بسوراخ و روزن است


    زینسان که حمله میکند این گنبد کبود

    افتد، نرفته نیمرهی، گر تهمتن است


    هر نقطه را، بدیدهٔ تحقیق بنگرید

    صیاد را علامت خونین بدامن است


    از لانه، هیچگاه نگردید تنگ دل

    کاینخانه بس فراخ و بسی پاک و روشن است


    با مرغ خانه، مرغ هوا را تفاوتی است

    بال و پر شما، نه برای پریدن است


    ما را به یک دقیقه توانند بست و کشت

    پرواز و سیر و جلوه، ز مرغان گلشن است


    گر به دام حیلهٔ مردم فتاده‌ایم

    ایام هم، چو وقت رسد، مردم افکن است


    تلخست زخم خوردن و دین جفای سنگ

    گر زانکه سنگ کودک و گر زخم سوزن است


    جائی که آب و دانه و گلزار و سبزه‌ایست

    آنجا فریب خوردن طفلان، مبرهن است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #234
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    یکی مرغ زیرک، ز کوتاه بامی

    نظر کرد روزی، بگسترده دامی


    بسان ره اهرمن، پیچ پیچی

    بکدار نطعی، ز خون سرخ فامی


    همه پیچ و تابش، عیان گیروداری

    همه نقش زیباش، روشن ظلامی


    بهر دانه‌ای، قصه‌ای از فریبی

    بهر ذره نوری، حدیثی ز شامی


    بپهلوش، صیاد ناخوبرویی

    بکشتن حریصی، بخون تشنه کامی


    نه عاریش از دامن آلوده کردن

    نه‌اش بیم ننگی، نه پروای نامی


    زمانی فشردی و گاهی شکستی

    گلوی تذروی و بال حمامی


    از آن خدعه، آگاه مرغ دانا

    بصیاد داد از بلندی سلامی


    بپرسید این منظر جانفزا چیست

    که دارد شکوه و صفای تمامی


    بگفتا، سرائی است آباد و ایمن

    فرود آی از بهر گشت و خرامی


    خریدار ملک امان شو، چه حاصل

    ز سرگشتگیهای عمر حرامی


    بخندید، کاین خانه نتوان خریدن

    که مشتی نخ است و ندارد دوامی


    نماند بغیر از پر و استخوانی

    از آن کو نهد سوی این خانه گامی


    نبندیم چشم و نیفتیم در چه

    نبخشیم چیزی، نخواهیم وامی


    بدامان و دست تو، هر قطرهٔ خون

    مرا داده است از بلائی پیام


    فریب جهان، پخته کردست ما را

    تو، آتش نگه‌دار از بهر خامی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #235
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت

    مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست


    گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی

    گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست


    گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم

    گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست


    گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

    گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست


    گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب

    گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست


    گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

    گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست


    گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم

    گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست


    گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه

    گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست


    گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی

    گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست


    گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را

    گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #236
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دید موری طاسک لغزنده‌ای

    از سر تحقیر، زد لبخنده‌ای


    کاین ره از بیرون همه پیچ و خم است

    وز درون، تاریکی و دود و دم است


    فصل باران است و برف و سیل و باد

    ناگه این دیوار خواهد اوفتاد


    ای که در این خانه صاحبخانه‌ای

    هر که هستی، از خرد بیگانه‌ای


    نیست، میدانم ترا انبار و توش

    پس چه خواهی خوردن، ای بی‌عقل و هوش


    از برای کار خود، پائی بزن

    نوبت تدبیر شد، رائی بزن


    زندگانی، جز معمائی نبود

    وقت، غیر از خوان یغمائی نبود


    تا نپیمائی ره سعی و عمل

    این معما را نخواهی کرد حل


    هر کجا راهی است، ما پیموده‌ایم

    هر کجا توشی است، آنجا بوده‌ایم


    تو ز اول سست کردی پایه را

    سود، اندک بود اندک مایه را


    نیست خالی، دوش ما از بار ما

    کوشش اندر دست ما، افزار ما


    گر به سیر و گشت، می‌پرداختیم

    از کجا آن لانه را می‌ساختیم


    هر که توشی گرد کرد، او چاشت خورد

    هر که زیرک بود، او زد دستبرد


    دستبردی زد زمانه هر نفس

    دستبردی هم تو زن، ای بوالهوس


    آخر، این سرچشمه خواهد شد خراب

    در سبوی خویش، باید داشت آب


    سرد میگردد تنور آسمان

    در تنور گرم، باید پخت نان


    مور، تا پی داشت در پا، سرفشاند

    چون تو، اندر گوشهٔ عزلت نماند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #237
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مادر من، گفت در طفلی بمن

    رو، بکوش از بهر قوت خویشتن


    کس نخواهد بعد ازین، بار تو برد

    جنس ما را نیست، خرد و سالخورد


    بس بزرگست این وجود خرد ما

    وقت دارد کار و خواب و خورد ما


    خرد بودیم و بزرگی خواستیم

    هم در افتادیم و هم برخاستیم


    مور خوارش گفت، کای یار عزیز

    گر تو نقاشی، بیا طرحی بریز


    نیک دانستم که اندر دوستی

    همچو مغز خالص بی پوستی


    یک نفس، بنای این دیوار باش

    در خرابیهای ما، معمار باش


    این بنا را ساختیم، اما چه سود

    خانهٔ بی صحن و سقف و بام بود


    مهرهٔ تدبیر، دور انداختیم

    زان سبب، بردی تو و ما باختیم


    کیست ما را از تو خیراندیش تر

    کاشکی می‌آمدی زین پیشتر


    گر باین ویرانه، آبادی دهی

    در حقیقت، داد استادی دهی


    فکر ما، تعمیر این بام و فضاست

    هر چه پیش آید جز این، کار قضاست


    تو طبیب حاذق و ما دردمند

    ما در این پستی، تو در جای بلند


    تا که بر می‌آیدت کاری ز دست

    رونقی ده، گر که بازاری شکست


    مور مغرور، این حکایت چون شنید

    گفت، تا زود است باید رفت و دید


    پای اندر ره نهاد، آمد فرود

    گر چه رفتن بود و برگشتن نبود


    کار را دشوار دید، از کار ماند

    در عجب زان راه ناهموار ماند


    مور طفل، اما حوادث پیر بود

    احتمال چاره‌جوئی دیر بود


    دام محکم، ضعف در حد کمال

    ایستادن سخت و برگشتن محال


    از برای پایداری، پای نه

    بهر صبر و بردباری، جای نه


    چونکه دید آن صید مسکین، مور خوار

    گفت: گر کارآگهی، اینست کار


    خانهٔ ما را نمیکردی پسند

    بد پسند است، این وجود آزمند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #238
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تو بدین طفلی، که گفت استاد شو

    باد افکن در سر و بر باد شو


    خوب لغزیدی و گشتی سرنگون

    خوب خواهیمت مکید، این لحظه خون


    بسکه از معماری خود، دم زدی

    خانهٔ تدبیر را، بر هم زدی


    دام را اینگونه باید ساختن

    چون تو خودبین را بدام انداختن


    عیب کردی، این ره لغزیده را

    طاس را دیدی، ندیدی بنده را


    من هزاران چون تو را دادم فریب

    زان فریب، آگه شوی عما قریب


    هیچ پرسیدی که صاحبخانه کیست

    هیچ گفتی در پس این پرده چیست


    دیده را بستی و افتادی بچاه

    ره شناسا، این تو و این پرتگاه


    طاس لغزنده است، ای دل، آز تو

    مبتلائی، گر شود دمساز تو


    زین حکایت، قصهٔ خود گوشدار

    تو چو موری و هوی چون مورخوار


    چون شدی سرگشته در تیه نیاز

    با خبر باش از نشیب و از فراز


    تا که این روباه رنگین کرد دم

    بس خروس از خانه‌داران گشت گم


    پا منه بیرون ز خط احتیاط

    تا چو طومارت، نپیچاند بساط

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #239
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شنیده‌اید میان دو قطره خون چه گذشت

    گه مناظره، یک روز بر سر گذری


    یکی بگفت به آن دیگری، تو خون که‌ای

    من اوفتاده‌ام اینجا، ز دست تاجوری


    بگفت، من بچکیدم ز پای خارکنی

    ز رنج خار، که رفتش بپا چو نیشتری


    جواب داد ز یک چشمه‌ایم هر دو، چه غم

    چکیده‌ایم اگر هر یک از تن دگری


    هزار قطرهٔ خون در پیاله یکرنگند

    تفاوت رگ و شریان نمیکند اثری


    ز ما دو قطرهٔ کوچک چه کار خواهد خاست

    بیا شویم یکی قطرهٔ بزرگتری


    براه سعی و عمل، با هم اتفاق کنیم

    که ایمنند چنین رهروان ز هر خطری


    در اوفتیم ز رودی میان دریائی

    گذر کنیم ز سرچشمه‌ای بجوی و جری


    بخنده گفت، میان من و تو فرق بسی است

    توئی ز دست شهی، من ز پای کارگری


    برای همرهی و اتحاد با چو منی

    خوش است اشک یتیمی و خون رنجبری


    تو از فراغ دل و عشرت آمدی بوجود

    من از خمیدن پشتی و زحمت کمری


    ترا به مطبخ شه، پخته شد همیشه طعام

    مرا به آتش آهی و آب چشم تری


    تو از فروغ می ناب، سرخ رنگ شدی

    من از نکوهش خاری و سوزش جگری


    مرا به ملک حقیقت، هزار کس بخرد

    چرا که در دل کان دلی، شدم گهری


    قضا و حادثه، نقش من از میان نبرد

    کدام قطرهٔ خون را، بود چنین هنری


    درین علامت خونین، نهان دو صد دریاست

    ز ساحل همه، پیداست کشتی ظفری


    ز قید بندگی، این بستگان شوند آزاد

    اگر بشوق رهائی، زنند بال و پری


    یتیم و پیره‌زن، اینقدر خون دل نخورند

    اگر بخانهٔ غارتگری فتد شرری


    بحکم نا حق هر سفله، خلق را نکشند

    اگر ز قتل پدر، پرسشی کند پسری


    درخت جور و ستم، هیچ برگ و بار نداشت

    اگر که دست مجازات، میزدش تبری


    سپهر پیر، نمیدوخت جامهٔ بیداد

    اگر نبود ز صبر و سکوتش آستری


    اگر که بدمنشی را کشند بر سر دار

    بجای او ننشیند بزور ازو بتری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #240
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    با مور گفت مار، سحرگه بمرغزار

    کاز ضعف و بیخودی، تو چنین خردی و نزار


    همچون تو، ناتوان نشنیدم بهیچ جا

    هر چند دیده‌ام چو تو جنبندگان هزار


    غافل چرا روی، که کشندت چو غافلان

    پشت از چه خم کنی، که نهندت به پشت بار


    سر بر فراز، تا نزنندت بسر قفا

    تن نیک‌دار، تا ندهندت به تن فشار


    از خود مرو، ز دیدن هر دست زورمند

    جان عزیز، خیره بهر پا مکن نثار


    کار بزرگ هستی خود را مگیر خرد

    آگه چو زین شمار نه‌ای، پند گوشدار


    از سست کاری، اینهمه سختی کشی و رنج

    بی موجبی کسی نشد، ایدوست، چون تو خوار


    آن را که پای ظلم نهد بر سرت، بزن

    چالاک باش همچو من، اندر زمان کار


    از خویشتن دفاع کن، ارزانکه زنده‌ای

    از من، ببین چگونه کند هر کسی فرار


    ننگ است با دو چشم به چه سرنگون شدن

    مرگ است زندگانی بی قدر و اعتبار


    من، جسم زورمند بسی سرد کرده‌ام

    هرگز نداده‌ام به بداندیش زینهار


    سرگشته چون تو، بر سر هر ره نگشته‌ام

    گاهی به سبزه خفته‌ام آسوده، گه به غار


    از بهر نیم دانه، تو عمری تلف کنی

    من صبح موش صید کنم، شام سوسمار


    همواره در گذرگه خلقی، تو تیره‌روز

    هر روز پایمالی و هر لحظه بی‌قرار


    خندید مور و گفت، چنین است رسم و راه

    از رنج و سعی خویش، مرا نیست هیچ عار


    آسوده آنکه در پی گنجی کشید رنج

    شاد آنکه چون منش، قدمی بود استوار


    بیهش چه خوانیم، که ندیدست هیچ کس

    مانند مور، عاقبت اندیش و هوشیار


    من، دانه‌ای به لانه کشم با هزار سعی

    از پا دراوفتم به ره اندر، هزار بار


    از کار سخت خود نکنم هیچ شکوه، زانک

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 24 از 35 نخستنخست ... 1420212223242526272834 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/