آن پرتوی که چهره تو را جلوه‌گر نمود

تا نزد ما رسید، بناگاه شد شرار


مشاطهٔ سپهر نیاراست روی من

با من مگوی، کازچه مرا نیست خواستار


خواری سزای خار و خوشی در خور گل است

از تاب خویش و خیرگی من، عجب مدار


شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست

بر عهد چرخ و وعدهٔ گیتی، چه اعتبار


آنان کازین کبود قدح، باده میدهند

خودخواه را بسی نگذارند هوشیار


گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است

در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار


گلبن، بسی فتاده ز سیل قضا بخاک

گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار


بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد

ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار


خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند

تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار


روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی

جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار


پروین، ستم نمیکند ار باغبان دهر

گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار