تداركات به بهترين نحو انجام پذيرفت و باغ زيباي گلشن پذيراي مهمانان شد .مجلس حسابي گرم بود ، اما در اين ميان تنها چشمي كه نمي توانست نگراني و اضطرابش را پنهان سازد، شوكت بود .او علي رغم دلداري محمود ، هر چه به زمان ورود عروس و داماد نزديكتر مي شد ، بر پريشانيش افزوده مي گشت. حال آشفته شوكت محمود را مجبور كرد كه با فرزندش تماس بگيرد.
منصور نيز حال خوشي نداشت. به محض برقراري ارتباط بي حوصله و به سردي احوالپرسي كرد و با حسرت گفت :
- واسه عروسي مهناز خيلي نقشه ها داشتم، ولي حيف ... . اشك مجال سخن گفتن را از منصور گرفت .
- اين كارها چيه مرد ... ناسلامتي زنگ زدم يه كمي مادرت رو نصيحت كني. تو كه از اون هم بدتري.
- چه كار كنم آقاجون بي سر و سامان شدم.
- مي دونم پسرم ، توكلت به خدا باشه ... جون بابا يه كم خوددار باش و مادرت رو نصيحت كن كه از صبح تا حالا اشك ريخته.
چند لحظه بعد منصور در حاليكه سعي داشت اندوه را از كلامش دور كند مشغول درد و دل با مادر شد. تبريك كه گفت اشك شوكت درآمد.
- كاش مادرت مي مرد و ناراحتي تو رو نمي ديد.
- دور از جون مامان. انشاءالله صد سال زنده باشي . چرا ناشكري مي كني، فرض كن پسرت يه كشور ديگه است و نتونسته بياد.
- كاش به كشور ديگه بودي ولي گير اون مار خوش خط و خال نمي افتادي.
- آخه مادر ِمن ! غزاله كه گناهي نداره.
- خيلي با اطمينان حرف مي زني. مگه استغفرا... دختر پيغمبره.
- ميشه بس كني.
- چرا چشمات و باز نمي كني ؟ چرا نمي خواي حقيقت و ببيني؟ اين دختره داره فريبت مي ده. خدا مي دونه چه گند و كثافت كاري ديگه اي كرده كه تو خبر نداري ... اصلا خوب شد گير افتاد ، حتما كار خدا بوده تا چشمهاي تو رو باز كنه.
- مامان غزاله عروسته... زشته. اين حرفا رو نزن.
- تو اگه عاقل بودي ، به جاي مخالفت با من ، يه كم فكر مي كردي. ببينم شازده! پسر من تا حالا به كسي هم گفته كه خانمش توي هلفتوني تشريف داره.
- ....
- دِ نگفتي دِ .... يعني روت نمي شه بگي . اما بايد با اين ننگ بسازي و بسوزي.... پسرم منصور با آبروي خودت بازي نكن. شر اين دختر رو از سرت كم كن.
- هفته ديگه مي تونم با غزاله ملاقات كنم ... ازش توضيح مي خوام.
- احساس آدم هميشه به آدم دروغ ميگه.يه نگاه به دور و برت بنداز ، حقيقت رو در نظر جامعه درباره يه زن زندون رفته پيدا كن.
منصور حسابي زير و رو شد ، در حاليكه احساس مي كرد درونش آشوبي برپاست گفت :
- بايد فكر كنم...
ارتباط كه قطع شد منصور در دريايي از توهم غوطه ور شد.