حدود 35 دقيقه طول كشيد تا نوبت به بازرسي اتوبوس آن ها رسيد و اين مدت طولاني براي او به سختي و كند گذشت. حسين آقا دكمه اي را زد و درب برقي اتوبوس به آرامي باز شد . نظامي جواني كه گروهبان وظيفه نشان مي داد ، پا در ركاب گذاشت و بالا آمد . راننده را مي شناخت. سلام حسين آقا را عليك گفت و وارد سالن شد. نگاهش در چهره مسافرين چرخ خورد و چند نفري را براي بازرسي بدني بيرون فرستاد . از چند نفري هم مدارك شناسايي خواست . رديف چهارم نگاه اجمالي به غزاله انداخت ،رفت ته اتوبوس و مجددا بازگشت ، چشمهاي غزاله هنوز بسته بود . رنگ و روي زرد او گروهبان بشيري را وادار كرد تا او را صدا بزند : " خانم " چشم باز كرد اما گيج بود و با صداي خفه اي گفت : " هوم " .
بشيري با دقت در چهره او خيره شد و پرسيد :
- مريضي ؟
- نه هوا زده شدم.
- از كرمان سوار شدي ؟ با كي سفر مي كني ؟ مقصدت كجاست ؟
سوالات گروهبان بشيري مسلسل وار بود. غزاله به نحوي گيج و گنگ پاسخگو بود كه بشيري بلافاصله از او كارت شناسايي خواست. وقتي دست هاي لرزان غزاله درون كيف رفت و با شناسنامه بيرون آمد، بشيري خيره به دستهاي لزران غزاله گفت :
- هر چي داري بردار ، برو بازرسي.
گل از گل غزاله شكفت ، فكر كرد به پايين و هوا بخوره ، ماهان را بغل زد، كيف دستي و ساك بچه را روي دوشش انداخت و رفت.
نسيم خنك كه به صورتش خورد احساس كرد از حبس در زندان انفرادي آزاد شده است . نگاهي به اطراف انداخت، نمي دانست براي بازرسي به كجا برود ، از اين رو از مامورين ياري خواست . سرباز به اتاقكي اشاره كرد و غزاله با تشكر راهي آن جا شد.
دو زن پيچيده در چادرهاي سياه روي صندلي هاي نيم دار چوبي نشسته بودند و گپ مي زدند. سلام داد و كيف و ساكش را روي ميز قرار داد . يكي از آن دو كه شمعي نام داشت در حاليكه با ساك ماهان ور مي رفت پرسيد :
- چرا رنگت پريده ؟
منتظر پاسخ غزاله نماند و افزود :
- پس چمدونت كو ؟
- توي اتوبوس.
- برو بيار.
غزاله چرخيد كه برود ولي صداي شمعي او را وادار به ايستادن كرد :
- سيگاري هم كه هستي؟
غزاله متعجب به بسته هاي سيگار در دست شمعي خيره ماند.
- اينا مال من نيست.
شمعي شك كرد . نيم نگاهي به همكارش انداخت و خطاب به غزاله پرسيد :
- ميشه توضيح بدي اگه مال تو نيست توي كيف تو چيكار مي كنه؟
- حتما اشتباهي شده.
- مي بيني كه اينجا به جز وسايل تو ، چيز ديگري نيست.
غزاله بي تجربه بود ، در حاليكه نمي دانست چه دام بزرگي بر سر راهش پهن شده ، با تندي جواب داد:
- من سيگاري نيستم. اين بسته ها هم مال من نيست .
حمل سيگار آن هم در حد مصرف شخصي، جرم محسوب نمي شود. اما رفتار غزاله شمعي را به شك انداخت و وادار به عكس العمل كرد .
- حتما مال منه ! برو چمدونت رو بيار ببينم اون تو چي داري.
به حال زار غزاله كلافگي هم اضافه شد . برافروخته سراغ شاگرد اتوبوس رفت و تقاضاي چمدانش را كرد .لحظاتي بعد مجددا به اتاقك بازرسي بازگشت و با مشاهده گروهبان بشيري كه در اتوبوس استنطاقش كرده بود، اخم كرد.
بشيري بدون توجه به اخم و تُرش او گوشه پاكت سيگار را پاره كرد . در اين حال غزاله جلو رفت و چمدانش را روي ميز گذاشت و گفت :
- من به خانم ها هم گفتم كه اين سيگارها مال من نيست.
- حمل يكي، دو بسته سيگار كه جرم نيست ، متعجبم چرا اينقدر به هم ريختي ؟!... با اين وجود اگه مال تو نيست توي ساك تو چيكار مي كنه؟
- نمي دونم.
بشيري حركات غزاله را زير نظر داشت . صورت بي رنگ و رو و دستهاي لرزان غزاله را كه ديد اشاره كرد به آيين و گفت :
- ضربانش چطوره؟
خانم بازرس بي درنگ دست روي قفسه سينه غزاله گذاشت . قلب غزاله آروم تر از حد معمول مي زد. به علامت نفي سر تكان داد.
بشيري در حاليكه سعي داشت تا با سوالي ناگهاني غزاله را غافلگير كند. پاكت را در كف دست ديگرش تكان داد؛ سيگارها از جاي خود جم نخوردند به ناچار ته فيلتر را لاي دو انگشت گرفت و كشيد . سيگارها به هم چسبيده بود. كنجكاو به جان پاكت افتاد . نگاهي تند و پر غيظ به غزاله انداخت و بدون ترديد پاكت را پاره كرد .
چشمان حضار از جمله غزاله گرد شد. بسته اي از پودر سفيد داخل پاكت بود . غزاله به وحشت افتاد و بي اراده ماهان را بغل زد و قدمي عقب رفت . بشيري روكش دور بسته را باز كرد . نوك انگشت به پودر سفيد آغشته كرد و به نوك زبانش ساييد . نگاهش مملو از ملامت شد، گفت :
- هروئينه !!!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)