جاي شکرش باقیه که تشنگی به قدرت فقط توي جنوب پخش شده بود. بقیه جهان سالم باقی موند. ما زندگی »
امروزمون رو مدیون ولتوري هستیم.
اما بعد، ولتوري ها برگشتن به ایتالیا. و بازماندگان سریع به یکدیگر ملحق شدند.
زمان زیادي نگذشته بود که گروه ها دوباره شروع به ستیز کردند. کلی خون ناپاك وجود داشت . منو به خاطر به کار
بردن این عبارت ببخشید . انتقام گیري رونق پیدا کرده بود. ایده لشگر تازه متولد ها هنوز هم پابرجا بود، و کسانی بودند
که نمی توانستند از انجام دوباره آن خودداري کنند. گرچه، ولتوري ها هم فراموش نشده بودند، و گروه هاي جنوبی این
بار محتاط تر شده بودند. نوزاد ها از بین انسان هایی که قدرت و ذکاوت بیشتري داشتند انتخاب میشدند، و تعلیم
بیشتري می دیدند .
جنگ ها دوباره از سر گرفته شد، اما اینبار در دایره اي کوچک تر. هر از گاهی، فردي پیدا میشد که خیلی پیشروي
میکرد. اولین نشانه ها از اخبار انسان ها منشاء می گرفت و بعد ولتوري ها می آمدند و شهر را پاکسازي می کردند. اما
« ... گروه هاي محتاط تر فرصت ادامه دادن راهشان را پیدا می کردند
جاسپر به بالا خیره شد.
« ؟ و تو اینجوري تبدیل به خون آشام شدي » : ادراکم را زمزمه کردم
وقتی من انسان بودم در هستون، در تکزاس زندگی می کردم. وقتی در سال هزار و هشتصد و » . موافقت کرد « . بله »
شصت و یک به جبه متفقین پیوستم، فقط هفده سال داشتم. به افسر استخدام ارتش به دروغ گفتم که بیست ساله
هستم. قدم اونقدر بلند بود که دروغم گرفت.
دوران نظامی من خیلی کوتاه مدت، اما وفادارانه بود . مردم همیشه مثل من، به چیزهایی که می گفتم گوش می دادن.
پدرم میگفت این جذبه خدادادي منه. حالا فکر میکنم یه چیزي بیشتر از این حرف ها در میونه. اما، دلیل اش هر چی
که هست، من خیلی سریع درجات ترقی رو پشت سر گذاشتم. زودتر از قدمی تر ها، و مردان با تجربه. ارتش متفقین
تازه شکل گرفته بود، و براي سر و سامان دادن به خودش دست و پا میزد. بنابراین شرایط مناسب به وجود آمد. در
اولین نبرد در گلیوستون، خوب، یه چیزي بیشتر از زد و خورد به وجود آمده بود، وبا توجه به سن واقعیم، من جوانترین
فرمانده در تمام تگزاس بودم .
من مامور تخلیه زن ها و بچه ها از شهر بودم، قبل از اینکه جنگ افزارهاي متفقین وارد منطقه بشن. یک روز طول
کشید تا همه آماده شدند، و بعد من با اولین گروه غیر نظامی ها به سمت هستون راهی شدم.
اونشب رو به خوبی یادم میاد .
.