« هر دومون » ادوارد به او یادآوري کرد
« بله ، اما این اولین باره که بلا دبیرستان رو می گذرونه. ممکنه یه چیزي رو از دست بده » امت خندید
اداوارد چشمانش را تاب داد اما از طرف دیگر برادر محبوبش را نادیده گرفت. او روزنامه را به کارلایل داد .
« ؟ می دونستی اونا الان به یه قاتل سریالی فکر می کنن » : پرسید
« . اونا دوتا متخصص دارن که هر روز صبح تو کانال سی ان ان احتمالات رو بحث می کنن » کارلایل آهی کشید
« . نمی تونیم بذاریم ادامه پیدا کنه »
« بیاین بریم . مردم از یکنواختی » : امت با شور و هیجان ناگهان گفت
از طبقه بالا صداي هیس تا پایین راه پله ها طنین انداخت .
« . چقدر این روزالی بدبینه » : امت زیرلبی به خود گفت
« . بالاخره مجبوریم یه وقت بریم » ادوارد با امت موافقت کرد
رزالی بالاي پله ها ظاهر شد و به آرامی پایین آمد. چهره اش ملایم و بی احساس بود .
من دلواپسم. ما قبلاً هرگز خودمون را داخل این جور چیزا نکرده ایم. این به ما » کارلایل داشت سرش را تکان می داد
« ربطی نداره. ما ولتوري نیستیم
« من نمی خوام ولتوري مجبور شه بیاد اینجا. این مهلت ما رو خیلی خیلی کم می کنه » : ادوارد گفت
« و همه ي اون انسانهاي بیگناه در سیاتل ، حقشون نیست بذاریم اینطور بمیرن » : ازمه زیرلب گفت
« می دونم » کارلایل آهی کشید
اوه ! من این فکرو نکردم. می بینم حق با توئه ، » : ادوارد در حالیکه سرش را براي دیدن جاسپر چرخاند به ناگاه گفت
« . باید همین باشه . خب ، این همه چیزو تغییر میده