« تو نمی خواهی من یه خون آشام بشم »
« این یه سوال نیست » به نرمی گفت و کمی طولانی تر مکث کرد و بعد از دقیقه اي اشاره کرد « نه نمی خوام »
« ؟ خوب ... من نگران بودم ... چرا این طوریه احساست »
« ؟ نگران » غافلگیر شد
« ؟ میشه بهم بگی چرا؟ ، همه ي حقیقت رو بگو ، بدون اینکه ملاحظه ي احساسات منو بکنی »
« ؟ اگه جواب سوالت رو بدم ، میشه بعدا علت سوالت رو توضیح بدي » براي یک دقیقه تامل کرد
سرم را به نشانه موافقت تکان دادم ، صورتم هنوز پنهان بود.
تو می تونی خیلی بهتر اینکارو بکنی ، بلا . می دونم که تو باور داري من روح » او قبل از پاسخ نفس عمیقی کشید
براي من » سرش را به آرامی تکان داد « ... دارم ، اما من کاملاً اونطوري متقاعد نیستم ، و براي به خطر انداختن تو
اجازه دادن ، به این اجازه ي اینکه تو اونچه که من هستم بشی فقط واسه اینکه می خوام از دستت ندم .
خودخواهانه ترین اقدامیه که می تونم تصور کنم. براي خودم این چیزیه که بیشتر از هرچیز می خوام . اما براي تو
خیلی خیلی بیشتر می خوام. دادن این اجازه جنایته . این خودخواهانه ترین چیزیه که من انجام می دم ، حتی اگه تا ابد
زندگی کنم. اگه هر راهی براي من وجود داشته باشه که براي تو انسان بشم ، مهم نیست که قیمتش چی باشه ، من
« . بهاشو پرداخت می کنم
هنوز خیلی آرام نشسته بودم ، سعی می کردم این را هضم کنم.
ادوارد فکر می کرد که داشت خودخواهی می کرد.
احساس کردم لبخندي روي چهره ام نشست.
بنابراین ، موضوع این نیست که می ترسی از من دیگه خوشت نیاد ، وقتیکه متفاوت بشم ، وقتیکه دیگه نرم و گرم »
« ؟ نیستم و همین بو رو ندم ؟ تو واقعا می خواي منو حفظ کنی ، مهم نیست که من چطوري بشم