وارد گرگ بزرگ شد. اما به محض اینکه به گرگ ملحق شد بزرگترین جادو رخ داد.
خشم تاها آکی ، خشم یک مرد بود.عشقی که او به مردمش داشت و نفرتی که از ستم کنندگان به آنها داشت عظیم تر
از حد تحمل بدن یک گرگ و حتی انسان بود.گرگ به لرزه افتاد و در مقابل چشمان جنگجویان بهت زده و اوتلاپا ، او
به یک انسان تغییر شکل داد .
مرد جدید شباهتی با بدن تاها آکی نداشت. او بی نهایت باشکوه تر بود. او خمیر مایه ي روح تاها آکی بود. جنگجویانی
که با روح تاها آکی پرواز کرده بودند فوراً او را شناختند .
اوتلاپا سعی کرد فرار کند اما تاها آکی قدرت گرگ را در بدن جدیدش داشت، او دزد را گرفت و قبل از اینکه بتواند از
بدن دزدي اش بیرون بپرد جانش را گرفت.
مردم وقتی که فهمیدند چه اتفاقی افتاده به شادمانی پرداختند. تاها آکی فوراً همه چیز را به حالت اول در آورد و دوباره
بهمراه مردمش مشغول به کار شد وهمسران جوان را به خانواده هایشان برگردانید. تنها تغییري که او اصلاح نکرد
قانون پایان سفرهاي روحی بود. اکنون او می دانست که آن کار بسیار خطرناکی است چونکه ایده ي دزدیدن حیات
وجود داشت.
از آن لحظه به بعد تاها آکی بیشتر گرگ بود تا انسان. آنها به او می گفتند تاها آکی گرگ بزرگ یا تاها آکی مرد روحی.
از آنجاییکه پیر نمی شد سالهاي بسیار بسیار زیادي بر مردم رهبري کرد. هرگاه خطري پیش می آمد او گرگ درونش
را براي جنگیدن یا ترساندن دشمن بکار می برد. مردم در صلح و آرامش زندگی می کردند. تاها آکی صاحب پسران
زیادي شد و بعضی از آنها این قدرت را به ارث بردند ، بعد از اینکه به سن بلوغ می رسیدند آنها هم می توانستند به
« . گرگ تغییر شکل دهند. گرگها همه متفاوت بودند چون روح گرگ و انعکاسی از مردي که درونشان بود داشتند
قلبِ سیاه ، خزِ سیاه 1 » : و نیشخندي زد « خوب پس واسه اینه که سام کاملاً سیاهه » : کوئیل زیر لب گفت
« ( . 1. منظور موي بدن سام است كھ در زمان تبدیل شدن بھ گرگ سیاه رنگ در مي آید )
من بقدري درگیر داستان شده بودم که بازگشت به حال در حلقه اي بدور آتش رو به خاموشی، شوك آور بود. با شوك
دیگري تشخیص دادم که حلقه از نوادگان عظیم الجثه ي واقعاً خیلی عظیم ترِ تاها آکی تشکیل شده بود .