رد پاش رفته بود به سمت غرب. و بعد تو » امت با ناامیدي اعلام کرد « خیلی وقته که رفته. یه ساعت پیش »
« جاده ي کناري گم شده بود. یه ماشین منتظرش بوده
« بدشانسی آوردیم. اگر رفته باشه غرب... خوب، وقتشه اون سگ ها یه خودي نشون بدن » : ادوارد گفت
من تکانی خوردم، و ازمه شانه ام را نوازش کرد .
او وسیله اي سبز و مچاله شده « هیچ کدوم از ما نمی شناختیمش. ولی اینو ببین » : جاسپر نگاهی به کارلایل انداخت
را در که در دست داشت جلو آورد. کارلایل آن را گرفت و جلوي صورتش برسی کرد. وقتی آنرا دست به دست کرد،
« شاید تو بو رو بشناسی » . تکه اي سرخس را تشخیص دادم
« نه، آشنا نیست. من که نمی شناسمش » : کارلایل گفت
ازمه حرف اش را با دیدن حالت چهره بقیه که ناگهان « ... شاید ما داریم اشتباه می کنیم. شاید اون به طور تصادفی »
نه اینکه یه غریبه تصادفی خونه بلاّ رو واسه تماشا انتخاب کرده باشه. » . به او خیره شده بودند، نیمه تمام گذاشت
منظورم اینه که شاید اون کنجکاو شده بوده. بوي ما همه جا با بلاّ بوده. شاید خواسته بفهمه چی باعث شده بوي ما
« اونجا باشه
« ؟ پس چرا بعدش یراست نیومده اینجا؟ اگر کنجکاو بوده » : امت پرسید
بقیه نژاد ما اونقدرآم سرراست نیستن. خانواده ما خیلی بزرگه ، اون » : ازمه با لبخندي جواب داد « ، تو میومدي »
« مرد... یا زن... حتماً ترسیده بوده. ولی چارلی صدمه اي ندیده. اون مطمئنا دشمن نیست
فقط کنجکاو بوده؟ درست مثل جیمز و ویکتوریا که کنجکاو بودند؟ افکار ازمه باعث شد بیشتر به لرزه بیفتم. ویکتوریا
قسم خورده بود تا انتقام بگیرد. گرچه این یکی دیگر بود، یک غریبه.
متوجه شدم تعداد خون آشام ها از آنچه من فکر می کردم بیشتر است. احتمال اینکه یک فرد معمولی با آنها برخورد
میکرد چقدر بود؟ بدون اینکه بداند با چه موجودي روبرو شده است؟ چقدر جزئیات، گزارش قتل ها و تصادفات، آیا همه
به خاطر تشنگی آنها بود؟ جمیعت آنها چقدر بود؟ قبل از اینکه من هم به جمعشان ملحق شوم؟
لرزشی از شانه ام به سمت شکمم رفت .
کالن ها نظریه ازمه را از تمام زوایا سنجیدند. می دیدم که ادوارد به هیچ وجه قانع نشده، و بر عکس کارلایل آن را
عاقلانه می پندارد .
من اینطور فکر نمی کنم. زمان بندیش خیلی دقیق بوده ، این غریبه خیلی مواظب » آلیس لب هایش را بر هم فشرد
« ... بوده که با هیچ کدوم از ما روبرو نشه. انگار اون می دونسته که من می تونم ببینم اش
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)