بودم چنین رقیبی دارم ،را تصور می کردم سرعت ضربان قلبم زیاد و زیادتر می شد .
« آروم بگیر , بلاّ ، داري خنگ میشی » : همینطور که نوك بینی ام را می بوسید گفت
« ؟ من؟ پس چرا نمی خواي بهم بگی »
« چون چیزي واسه گفتن نیست. تو داري بیش از حد این مساله رو بزرگ می کنی »
« ؟ کدوم یکی » اصرار کردم
تانیا یه کم اظهار علاقه کرد. من خیلی مودبانه , نجیبانه با کلاس بهش فهموندم که علاقه ي متقابل » آه کشید
« ندارم. پایان داستان
« ؟ یه چیزو بهم بگو ... تانیا چه شکلیه » تا جایی که ممکن بود صدایم را کنترل کردم
« درست مثل بقیه ما پوست سفید , چشماي طلایی » به سرعت جواب داد
« ! و ،البته ، بطور غیر معمول و ناگفتنی ، زیبا »
حس کردم منقبض شد.
« ؟ گمان کنم ، به چشم انسانها ، هرچند ، می دونی چیه » : او بی غرض گفت
صدایم رنجیده بود « ؟ چیه »
« من موي مشکی رو ترجیح می دم » او لبهایش را درست روي گوشم گذاشت , نفس سردش غلغلکم داد
« اون مو طلاییه . خوش تراشه »
« طلایی توت فرنگی ، اصلا تو گروه خون من نیست »
درباره اش یه مدتی فکر کردم همینطور که لبهایش به آرامی روي گونه ام , پایین روي گلویم و دوباره به سمت بالا
حرکت می کرد, در حالیکه سعی می کردم تمرکز کنم .
« پس ،فکر کنم ، باشه » تصمیم گرفتم
وقتی که حسودي می کنی خیلی با مزه میشی. حسادتت بطور غافلگیر » روي پوستم نجوا کرد « هم م م م »
« کننده اي لذت بخشه
در تاریکی اخم کردم .
صدایش که الان تقریباً به آواز می مانست نرمتر از ابریشم بود. « دیر وقته » : دوباره زمزمه کنان گفت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)