صفحه 15 از 27 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 141 تا 150 , از مجموع 267

موضوع: کتاب سوم گرگ ومیش : کسوف

  1. #141
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    « ؟ دیگه مصداق نداره
    بله من تعهد رو » . جیکوب از این یادآوري خوشش نیامد , درد درون چشم هایش به کینه ي شدیدي می مانست
    او با اطمینان از « ! شکستم , قبل از اینکه هیچیش رو باور داشته باشم و مطمئنم که اونا از این کارم با خبر شده ان
    حرفش بدون اینکه نگاهش با نگاه خیره ي شرمنده ي من تلاقی کند به پیشانی ام زل زد.
    اما اینطوري هم نیست که اونا خلاص شده باشن یا هر چیز دیگه. اشتباه رو که با یه اشتباه دیگه جواب نمی دن »
    اونا اگه به خطاي من اعتراض دارن فقط یه راه دارن . همون راهی که اگه اونا پیمان رو بشکنن ما در پیش می گیریم :
    « ! حمله , شروع جنگ
    طوري گفت که به نظر قریب الوقوع می اومد .
    به خود لرزیدم.
    « جیک , احتیاجی به اون راه نیست »
    « راهش همینه » . دندانهایش را به هم سایید
    بعد از اظهارات او سکوت خیلی پرجلوه بنظر اومد.
    به محض اینکه کلمات از دهانم خارج شد , پشیمان شدم. « ؟ جیکوب , هیچ وقت منو می بخشی » : نجوا کنان گفتم
    نمی خواستم جوابش را بشنوم.
    تو دیگه بلاّ نخواهی بود . دوست من وجود نخواهد داشت . کسی براي بخشیدن وجود نخواهد » : او به من گفت
    « داشت
    « یعنی نه » : پچ پچ کنان گفتم
    براي لحظه ي بی پایانی چهره در چهره هم دوختیم .
    پس این یه خداحافظیه جیک ؟ »
    چرا ؟ ما هنوز چند سالی زمان داریم . تا » . او به سرعت مژه زد , با بیرحمی چهره اش در این غافلگیري ذوب شد
    « ؟ وقتمون تموم نشده نمی تونیم دوست بمونیم
    « سالها ؟ نه , جیک , نه سالها ...، هفته ها دقیقتره » سرم را تکان دادم و خنده ي خشکی کردم
    انتظار چنین واکنشی از او نداشتم .
    ناگهان سر پا شد و قوطی سودایی که در دستش بود با صداي بلندي ترکید . سودا به همه جا پاشید و سر تا پاي مرا

  2. #142
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    خیس کرد انگار که از شیلنگی پاشیده شده باشد.
    می خواستم توضیح دهم اما وقتی دیدم تمام بدنش از شدت خشم بلرزه افتاده ساکت شدم . با غرشی از « ! جیک »
    اعماق سینه با توحش تمام به من خیره شد .
    سرجایم خشکم زد , شوکه تر از آن بودم که بخاطر بیاورم چگونه حرکت کنم .
    لرزش تمام بدنش رو در بر گرفت و هی سریعتر می شد تا حدي که بنظر می رسید روي ویبره افتاده باشد. هیکلش
    محو و نامشخص بود...
    سپس جیکوب دندانهایش را به هم سایید و غرش را متوقف کرد . چشمهایش را تنگ کرد و تمرکز کرد, تکانهایش
    آنقدر آهسته شد تا اینکه فقط دستهایش تکان می خوردند.
    « چند هفته » : با صداي صاف و یکنواختی گفت
    من هنوز منجمد شده بودم و نمی توانستم پاسخ بدهم.
    او چشمانش را گشود. اکنون آنها خالی از خشم بودند.
    «؟ اون می خواد تو رو به یه زالوي کثیف تبدیل کنه اون هم فقط ظرف چند هفته » : جیکوب زیر لبی گفت
    حیرت زده تر از آن بودم که متوجه اهانت کلامش بشوم , فقط بی هیچ کلامی سرم را به نشانه تائید تکان دادم .
    صورتش زیر پوست قهوه اي اش سبز شد.
    البته ، جیک ، اون هفده ساله است و من هر روز به نوزده سالگی » : بعد از دقایق طولانی سکوت نجوا کنان گفتم
    نزدیکتر میشم , علاوه بر این انتظار چه فایده اي داره ؟ اون همه ي چیزیه که من می خوام . چه کار دیگه اي ازم بر
    « ؟ میاد
    منظورم از آن سوال یک امر بدیهی بود
    « هرکار ، هرکار دیگه . واست بهتره که بمیري. من ترجیح می دم که مرده باشی » صدایش مثل ضربه ي شلاق بود
    از جا پریدم انگار که به من سیلی زده باشه . بدتر از سیلی دردم گرفت.سپس همچنانکه رنج مرا در بر می گرفت خشمم
    می رفت که شعله ور شود .
    ممکنه شانس بیاري . ممکنه تو راه برگشتنم برم زیر یه » : همینطور که روي پاهایم تلو تلو می خوردم غمگنانه گفتم
    « کامیون
    چنگ انداختم به موتورم و آنرا بیرون کشیدم به زیر باران آوردم.

  3. #143
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    از کنارش که رد شدم هیچ حرکتی نکرد. به زودي روي جاده ي گلی باریک بودم. پریدم روي موتور و گاز دادم. چرخ
    عقب فورانی از گل به طرف گاراژ پاشید و امیدوار بودم به جیکوب خورده باشه.
    همینطور که در بزرگراه لیز با سرعت بطرف منزل کالن ها می راندم حسابی خیس شده بودم. انگار که باد باران را روي
    بدنم منجمد می کرد و قبل از اینکه به نیمه ي راه برسم دندانهایم از سرما بهم می خورد. موتور سیکلت در واشینگتن
    به هیچ دردي نمی خورد . من در اولین فرصت این چیز احمقانه را می فروشم .
    موتور را به داخل گاراژ غار مانند کالن ها بردم و از دیدن آلیس که با آرامش روي کاپوت پورشه اش در انتظار من
    نشسته بود غافلگیر شدم.
    « من حتی فرصت روندنش هم پیدا نکرده ام » : آهی کشید
    « متاسفم » از لاي فک لرزانم پراندم
    « بدجوري حالت گرفته است » : همینطور که به نرمی روي پاهایش می لغزید بی مقدمه گفت
    « آره »
    « ؟ می خواي راجع بهش حرف بزنیم » با دقت چهره ام رو در نظر گرفت و لبهایش را به هم فشرد
    « نخیر »
    به معناي تسلیم سرش را تکان داد , اما چشمانش انباشته از کنجکاوي بود.
    « ؟ می خواي امشب بریم المپیا »
    « ؟ واقعا نه . می تونم برم خونه »
    شکلکی در آورد.
    « ولش آلیس. می مونم ، اگه این اوضاعت رو بهتر می کنه » : گفتم
    « . متشکرم » از روي آسودگی خیال آهی کشید
    آن شب زود خوابیدم , باز خودمو روي کاناپه ي ادوارد گلوله کردم.
    وقتیکه بیدار شدم هنوز تاریک بود.منگ بودم اما می دونستم که هنوز نزدیک به صبح هم نبود.چشمهایم را بستم ,
    کش و قوسی به بدنم دادم و غلتیدم .
    فقط یک ثانیه طول کشید تا تشخیص بدهم این حرکت باید مرا به کف اتاق می کوباند. و اینکه جایم واقعاً زیادي
    راحت بود .

  4. #144
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    به پشت چرخیدم , سعی کردم ببینم . هوا از دیشب تاریک تر بود ، ابر ها ضخیم تر از آن بودند که نور ماه از آنها عبور
    کند.
    « ببخشید »
    « نمی خواستم بیدارت کنم » . او به حدي نرم نجوا کرد که صدایش قسمتی از شب به نظر می رسید
    ناراحت بودم ، منتظر خشم هر دویمان بودم ، اما در اتاق فقط آرامش و سکوت موج می زد. تقریباً می توانستم شیرینی
    هواي دوباره زنده ي اتاق رو بچشم ، یک رایحه اي غیر از عطر نفسش، خلاءایی بود که از زمان جدا شدنمان
    تلخی اش مانده بود ، چیزي که تا زمانی که از بین نرفته بود متوجه اش نشده بودم .
    اصطکاکی در فضاي بینمان باقی نمانده بود .سکوت مسالمت آمیز بود ، نه مثل آرامش قبل از طوفان , بلکه مثل شب
    صافی که حتی رویاي طوفان ندیده است. و من اهمیت نمی دادم که احتمالاً از دستش عصبانی بودم. اهمیت نمی دادم
    که از احتمالاً از دست کسی عصبانی باشم. خودم را به طرفش کشیدم دستانش را در تاریکی پیدا کردم و به او نزدیکتر
    شدم. دستانش به دورم حلقه شد و مرا به سینه اش چسباند. لبهاي تشنه ام روي گلویش , به سمت چانه اش جستجو
    می کرد تا سرانجام لبهایش را یافت .
    ادوارد با لطافت لحظه اي مرا بوسید و سپس بی صدا خندید .
    کمربندمو محکم بسته بودم واسه ي یه قهر و دعواي جانانه که گیزلی ها رو هم شرمنده کنه ، اما با چی روبرو »
    « شدم ؟ باید گاهی وقتها حرصت رو بیشتر در آرم
    « . یه دقیقه وقت بده تا به اون هم برسیم » : همچنانکه می بوسیدمش با لحن نیشداري گفتم
    « . تا هر وقت که بخواي منتظر میشم » روي لبهایم زمزمه کرد
    انگشتهایش داخل موهایم گره خورده بود .
    « شاید تا صبح » نفسم به شماره افتاده بود
    « هر طور ترجیح میدي »
    « به خونه خوش اومدي . خوشحالم که برگشتی » : وقتی لبهایش را به زیر فک ام فشار می داد گفتم
    « خیلی خوبه »
    موافق بودم . بازوانم را بدور گردنش محکم گره زدم. « هم م م م »
    دستش را بدور انحناي آرنجم لغزاند , به آرامی به سمت بازویم حرکت داد , از روي دنده هایم گذشت و روي کمرم

  5. #145
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    , با ترسیم زاویه لگنم به سمت رانها و روي زانویم کشید . انگشتانش بدور ساق پایم حلقه شد و آنجا متوقف
    ماند.ناگهان پایم را بالا کشید و بدور ران خودش انداخت .
    نفسم بند آمد.
    این از آن نوع کارهایی نبود که او اجازه انجامش را داشت. علی رغم سردي دستانش ناگهان داغ شدم. لبهایش در
    گودي گردنم کنار گلویم حرکت می کرد .
    « ؟ اولاً از کوره در نرو . اما میشه به من بگی این تخت چشه که باهاش مخالفی » : زمزمه کرد
    قبل از اینکه بتونم جواب بدم , قبل از اینکه حتی متمرکز بشم تا کلماتش رو درك کنم , در حالیکه مرا به روي خودش
    می کشید به پهلو چرخید . صورتم را در دستانش نگه داشت و آنقدر بالا گرفت که دهانش می توانست به گلویم
    برسد.صداي نفسهایم خیلی بلند بود ... تقریباً خجالت آور بود، اما من نمی توانستم آنقدر اهمیت بدهم که شرمنده شوم.
    « تخت !؟ فکر می کنم قشنگه » : او دوباره پرسید
    « بهش نیازي نیست » بریده بریده نفسی کشیدم
    صورتم را به سمت صورت خودش کشید , لبهایم ، لبهایش را در بر گرفت. این بار آرامتر چرخید تا بدنش روي من قرار
    گرفت . خودش را چنان به دقت نگه داشته بود که من وزنش را احساس نمی کردم. قلبم با صداي بلندي می تپید
    بحدي که شنیدن صداي خنده ملایم او سخت بود.
    « جاي بحث داره . این کار روي نیمکت باید سخت باشه » با من مخالف بود
    زبانش به سردي یخ ، به نرمی طرح لبهایم را دنبال می کرد .
    سرم به دوران افتاده بود. هوا خیلی سریع و سطحی می آمد.
    شاید در همه قواعد مراقبتی اش تجدید نظر کرده بود. شاید این تخت « ؟ نظرت عوض شد » با نفسی بریده پرسیدم
    مفهومی بیشتر از آنچه که من حدس زده بودم داشت . همینطور که منتظر پاسخش بودم قلبم تقریباً به نحو دردناکی
    سنگینی می کرد.
    ادوارد آهی کشید و به عقب چرخید به طوریکه هردو دوباره به پهلو بودیم.
    من فقط » . او منظورم را فهمید، به وضوح مخالفت و انکار در صدایش موج می زد « مسخره بازي در نیار بلاّ » : گفت
    « داشتم سعی می کردم فواید تختی که بنظر می رسید دوستش نداري رو واست روشن کنم. تحریک نشو
    « و از این تخت خوشم می آد » و اضافه کردم « دیگه خیلی دیره » غرغر کردم

  6. #146
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    « منم همینطور » : وقتی پیشانی ام را می بوسید می توانستم خنده را در صدایش بشنوم که می گفت « خوبه »
    « ؟ اگه قرار نیست تحریک بشیم پس فایده اش چیه » ; « . اما هنوزم فکر می کنم اون لازم نیست » ادامه دادم
    « براي هزارمین بار بلاّ ، این خیلی خطرناکه » دوباره آهی کشید
    « از خطر خوشم میاد » من اصرار کردم
    لحنش تند بود و فهمیدم که باید موتورسیکلت را در گاراژ دیده باشد . « می دونم »
    من بهت می گم چی خطرناکه . یکی از همین » : قبل از اینکه بحث را به یک موضوع جدید بکشاند به سرعت گفتم
    « روزا من خودبه خود تبدیل به خاکستر میشم و تو هیشکی رو جز خودت نداري که سرزنشش کنی
    او شروع کرد به عقب هل دادن من.
    « ؟ چکار می کنی » مخالفت کردم و به او چسبیدم
    « ... از خطر سوختن حفظت می کنم . اگه این واست خیلی زیاده »
    « می تونم باهاش کنار بیام » اصرار کردم
    اجازه داد دوباره در آغوشش بخزم .
    « نمی خواستم غمگینت کنم . اون کار خوب نبود » ; « ببخش که احساس اشتباه بهت القا کردم » : گفت
    « در واقع , کار خیلی خیلی دلپذیري بود »
    « خسته نیستی؟ باید بذارم بخوابی » نفس عمیقی کشید
    « نه نیستم . اهمیت هم نمی دم اگه بخواي دوباره احساس اشتباه به من القا کنی »
    « این احتمالا ایده ي بدیه . اونوقت تو تنها کسی نیستی که تحریک میشه »
    « چرا ، هستم » نالیدم
    « بلاّ , فکرشم نمی کنی . اشتیاق بی حد تو واسه شکستن خودداري من فایده اي نداره » خنده بی صدایی کرد
    « من بخاطرش نمی خوام عذرخواهی کنم »
    « ؟ می تونم من عذرخواهی کنم »
    « ؟ واسه چی »
    « ؟ تو از من عصبانی بودي . یادت میاد »
    « آها , اون »

  7. #147
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    معذرت می خوام . من اشتباه کردم. وقتی من تو رو اینجا در امان می بینم خیلی راحت » بازوانش به دورم گره خورد
    می تونم دیدگاه درست داشته باشم . وقتی می خوام ازت دور بشم یه کم دیوونه میشم. فکر نمی کنم دیگه جاي دوري
    « برم . ارزشش رو نداره
    « ؟ هیچ شیر کوهی پیدا نکردي » لبخند زدم
    واقعاً پیدا کردم . هنوزم ارزش این همه نگرانی رو نداره . بنابراین متاسفم که گذاشتم آلیس تو رو اسیر کنه. عقیده »
    «. بدي بود
    موافق بودم . « بله »
    « دیگه اینکارو نمی کنم »
    درحالیکه لبهایم را . « ... اما پارتی هاي مجردي فواید خودشو داره » . او قبلاً بخشیده شده بود « باشه » : راحت گفتم
    تو می تونی منو هروقت می خواي اسیر » . به برجستگی استخوان ترقوه اش می چسباندم خود را به او نزدیکتر کردم
    « کنی
    « با این حرفت ممکنه بلندت کنم » آه کشید « هم م م »
    « ؟ پس حالا نوبت منه »
    صداش گیج بود « ؟ نوبت تو »
    « عذرخواهی »
    « ؟ واسه چی باید عذرخواهی کنی »
    « ؟ از من عصبانی نیستی »
    « نه »
    بنظر می رسید واقعاً منظورش همان بود.
    « ؟ وقتی خونه رسیدي آلیس رو ندیدي » حس کردم ابروهایم به هم گره خورد
    « ؟ بله ... چرا »
    « ؟ می خواي پورشه اشو ازش پس بگیري »
    « البته که نه . اون هدیه بود »
    کاش می توانستم چهره اش را ببینم . صدایش طوري بود که انگار به او توهین کرده باشم .

  8. #148
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    داشتم از بی علاقگی آشکارش به موضوع گیج می شدم . « ؟ نمی خواي بدونی چکار کردم » : پرسیدم
    من همیشه به هر کاري که تو می کنی علاقمندم – اما تو مجبور نیستی به من بگی مگر » حس کردم منقبض شد
    « اینکه خودت بخواي
    « اما من رفتم لاپوش »
    « می دونم »
    « از مدرسه در رفتم »
    « منم در رفتم »
    به تُن صدایش دقیق شدم , ضمن نوازش ترکیب چهره اش با انگشتانم , سعی کردم حالت روحی اش رو بفهمم.
    « ؟ این همه بردباري از کجا اومده » تقاضا کردم
    آه کشید .
    پذیرفتم که تو حق داشتی. قبلاً مشکل من درباره ي تعصب ضد گرگینه اي ام از هرچیز دیگه بیشتر بود. دارم سعی »
    « می کنم معقول تر باشم و به قضاوت تو اعتماد کنم. اگه تو میگی اون بی خطره پس منم باورت می کنم
    « وااااااي »
    « و ... مهمتر از همه ... نمی خوام بذارم این مساله بینمون فاصله بندازه »
    در نهایت رضایت , سرم را روي سینه اش گذاشتم و چشمانم را بستم .
    « ؟ نقشه اي کشیدي که به این زودي ها به لاپوش برگردي » با لحن غیر جدي نجوا کرد « بنابراین »
    جواب ندادم. سوالش خاطره ي حرفهاي جیکوب را برگرداند و ناگهان بغضی در گلویم گیر کرد.
    او سفتی بدنم و سکوتم را سوء تعبیر کرد .
    فقط طوري که من بتونم نقشه هاي خودمو پیاده کنم ، نمی خوام احساس کنی چون من بیرون » فوراً توضیح داد
    « لاپوش منتظرت نشسته ام ، مجبوري عجله کنی زود برگردي
    « نه ، برنامه برگشتن ندارم » : من با صدایی که براي خودم هم غریبه بود گفتم
    « اوه . مجبور نیستی بخاطر من اینکارو کنی »
    « فکر نمی کنم دیگه اونجا راهم بدن » زمزمه کردم
    می دانستم که نمی خواست بزور ماجرا را از زبانم بیرون بکشد اما « ؟ گربه ي کسی رو لگد کردي » با آرامش پرسید

  9. #149
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    می توانستم کنجکاوي را که وراي کلماتش شعله می کشید استشمام کنم .
    فکر کردم جیکوب تشخیص داده باشه که ... فکر » نفس عمیقی کشیدم و من من کنان و سریع توضیح دادم « نه »
    « نمی کردم اون مساله غافلگیرش کنه
    ادوارد منتظر بود درحالیکه من مردد بودم .
    « اون انتظار نداشت ... که اون به این زودي باشه »
    « آه » : ادوارد به ارامی گفت
    در اداي آخرین کلمات صدایم شکست. « . اون گفت که ترجیح میده منو مرده ببینه »
    ادوارد لحظه اي طولانی ساکت بود , براي کنترل واکنشی که نمی خواست من ببینم .
    « من خیلی متاسفم » . سپس با ملایمت مرا به سینه اش فشرد
    « فکر کردم خوشحال بشی » زمزمه کردم
    « من اینطور فکر نمی کنم , بلاّ » در موهایم نجوا کرد « ؟ خوشحال براي چیزي که تو رو رنجانده »
    من آهی کشیدم و راحت شدم , خود را روي هیکل سنگی او جابجا کردم . اما او دوباره بی حرکت و ناراحت بود.
    « ؟ چی شده » : پرسیدم
    « هیچی »
    « میتونی بهم بگی »
    « ممکنه عصبانیت کنه » دقیقه اي مکث کرد
    « هنوزم می خوام بدونم »
    « واقعاً بخاطر حرفی که به تو زده می تونستم بکشمش.می خوام که بکشمش » آهی کشید
    « حدس می زنم خیلی چیز خوبیه که اینقدر خودداري » از نیمه ي دل نه از ته دل ! خندیدم
    لحنش اندیشناك بود. « می تونستم سوا یه کارایی کنم »
    صورتش را جستجو کردم و « اگه می خواي یه ذره کنترلت رو از دست بدي , من یه جاي بهتر واسش سراغ دارم »
    خود را بالا می کشیدم تا ببوسمش . در حالیکه خود را مهار می کرد بازوانش مرا محکمتر در آغوش فشرد.
    « ؟ آیا همیشه من باید مسئول باشم » آه کشید
    « نه . بذار من مسئول همه چیز باشم لا اقل واسه چند دقیقه ... یا چند ساعت » نیشخندي در تاریکی زدم

  10. #150
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    ساحل دریا
    نوشته ها
    3,292
    تشکر تشکر کرده 
    854
    تشکر تشکر شده 
    1,726
    تشکر شده در
    930 پست
    حالت من : Bitafavot
    قدرت امتیاز دهی
    3433
    Array

    پیش فرض

    « شب بخیر ، بلاّ »
    « صبر کن یه چیز دیگه اس که می خوام راجع بهش ازت بپرسم »
    « ؟ چی »
    « ... اونشب داشتم با روزالی صحبت می کردم »
    بله . وقتی رسیدم خونه داشت راجع بهش فکر می کرد. سوژه ي فکري حسابی بهت داد. ». بدنش دوباره منقبض شد
    « ؟ نه
    لحنش عصبی بود و فهمیدم فکر می کرد من می خواستم راجع به دلایلی که روزالی براي انسان بودن داده بود صحبت
    کنم. اما من به چیز دیگري که خیلی بیشتر به من فشار می آورد فکر می کردم.
    « اون یه چیز کوچیکی به من گفت ... درباره ي وقتی که شما با خانواده ي دنالی زندگی می کردین »
    « ؟ خوب » مکث کوچکی باعث شد که او غافلگیر شود
    « او اشاره کرد به یه چیزي در مورد یه دسته خون آشام مونث... و تو »
    جواب نداد. فکر می کرد ، مدت طولانی منتظر موندم.
    نگران نباش . روزالی گفت تو ... هیچ توجهی نشون » : بعد از سکوت طولانی که داشت ناراحت کننده میشد گفتم
    ندادي .اما من فقط نگرانم , می دونی , چطور هیچ کدوم از اونا اولویتی براي تو نداشتن . منظورم اینه که توجهت رو
    « جلب نکردن
    باز چیزي نگفت.
    یا بیشتر از » سعی کردم صدایم را معمولی و غیر جدي جلوه دهم و نه برنامه ریزي شده « ؟ کدوم یکی » : پرسیدم
    « ؟ یکی بودن
    جوابی نداد. کاش می توانستم صورتش را ببینم یا می توانستم حدس بزنم معناي این سکوت چیست .
    « آلیس بهم میگه ، یا اینکه میرم همین الان ازش می پرسم » : گفتم
    آغوشش محکم تر شد ؛ نمی توانستم حتی یک اینچ تکان بخورم.
    صدایش رگه ي کوچکی داشت که چیز جدیدي بود.به نوعی عصبی شاید هم دستپاچه بود. « دیروقته » : گفت
    « ... بعلاوه , فکر کنم آلیس رفته بیرون »
    همچنانکه رقیب باشکوه غیر طبیعی که هرگز نفهمیده « ؟ واقعاً که بد نیست . نه » داشتم می ترسیدم « این بده »

صفحه 15 از 27 نخستنخست ... 511121314151617181925 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/