که بودم متنفر بودم. آرزو می کردم اي کاش زیبا نبودم در عوض مثل وِرا معمولی بودم. آن وقت می توانستم با کسی
که دوستم داشت ازدواج کنم. و فرزندان خوشگل داشته باشم. این چیزي بود که واقعا می خواستم. هنوز هم اینو از ته
« قلب می خوام
او به فکر فرو رفت. انگار دوباره حضور مرا فراموش کرده بود. اما بعد دوباره به من خندید. چهره اش ناگهان حالتی
پیروز مندانه به خود گرفته بود.
می دونستی گذشته من تقریبا مثل کارلایل پاکه. پاکتر از ازمه . خیلی پاکتر از ادوارد. من هرگز طعم » : با افتخار گفت
« خون انسان را نچشیده ام
او به حالت بهت زده چهره من نگاهی کرد که به جمله تقریباً پاکتر فکر می کردم.
البته اگر بشه گفت انسان ، مواظب بودم که خونشون » . صدایش راضی به نظر می رسید « من پنج انسان را کشتم »
رو نریزم می دانستم که نمی توانم در برابر وسوسه ام مقاومت کنم. و نمی خواستم قسمتی از وجود آنها در بدنم جاري
شود.
رویس رو براي آخر نگه داشتم. می خواستم بفهمه اون چیزي که دوستان اش رو کشته احتمالاً سراغ خودش هم میاد
فکر کنم کار کرد. اون خودشو تو یه اتاق بی پنجره و پشت یه در قفل شده که بیرونش سرباز هاي مسلح نگهبانی
میدادن پنهان کرده بود. وقتی بهش رسیدم، اوووخ... شد هفت تا کشته . سرباز ها رو یادم رفته بود. تموم کردن کار اونا
فقط یه ثانیه طول کشید.
رفتارم اون شب خیلی نمایشی شده بود. درست مثل بچه ها ، لباس عروسی که براي این روز دزدیده بودم را به تن
کرده بودم. وقتی منو دید از وحشت جیغ کشید. اون شب خیلی جیغ کشید. نگه داشتن اون براي آخر فکر خوبی بود
« ... کنترل کردن خودم برام راحت تر بود، تا به آرامی کارم را انجام بدهم
معذرت می خوام. من ترسوندمت. مگه » : ناگهان حرف اش را قطع کرد و به من نگاه کرد. با صدایی متفاوت گفت
«؟ نه
« من حالم خوبه » : به دروغ گفتم
« زیاده روي کردم »
« خودت رو ناراحت نکن »
« تعجب میکنم ادوارد اینا رو بهت نگفته بوده »
: اون داستان زندگی بقیه آدم ها رو تعریف نمی کنه ، اون به افکار دیگران خیانت نمی کنه. چون اون بیشتر از اون
« چیزي که به خودش اجازه میده شنیده
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)