و قبل از اینکه بر ترك موتورش جا بگیرد پایش را به زمین کوبید وحالت سلام « . اطاعت میشه قربان » : جاکوب گفت
نظامی به خود گرفت. سپس موتورش غرشی کرد و با صداي جیغ مانند لاستیک ها بر سطح آسفالت خیابان، دور زد
وبه سرعت و کمتر از یک ثانیه، از مدسه خارج شد.
آقاي گرین با دیدن نمایش موتور سواري دندان قروچه اي کرد .
« . آقاي کالن، امیدوارم دفعه دیگه به دوست تون اخطار کنید که وارد محوطه مدرسه ما نشن »
« . اون دوست من نبود آقاي گرین، اما اخطارتون رو بهش یادآوري خواهم کرد »
آقاي گرین لب هایش را به هم فشرد. سابقه ي درخشان و بی نقص ادوارد براي آقاي گرین مهر تاییدي بر بی گناهی
« ... اگر نگرانید که اون پسرك بخواد واستون مشکلی ایجاد کنه، کافیه به من » . او بود
« . لازم نیست نگران هیچ چیز باشید آقاي گرین. هیچ مشکلی در کار نیست »
« . امیدوارم این درست باشه. خیلی خوب دیگه، برید سر کلاستون. شما هم همینطور خانم سوان »
ادوارد سري تکان داد و سپس مرا به سمت کلاس انگلیسی راند .
« ؟ حالت براي رفتن به کلاست به اندازه کافی خوب هست »: وقتی از کنار مدیر می گذشتیم در گوشم زمزمه کرد
گرچه حتم داشتم آنقدرها هم خوب نیستم، دروغ گفتم . « . آره » : زمزمه کردم
خوب یا بد بودن حال من در حال حاضر اهمیتی نداشت. من باید سریعاً با ادوارد حرف می زدم، و کلاس انگلیسی به
هیچ وجه مکان مناسبی براي صحبت کردن نبود .
اما با وجود حضور آقاي گرین در پشت سرمان، چاره اي دیگر نمی دیدم .
فراست برتی مدتی بود که شعري را از رابرت ما به کلاس کمی دیر رسیدیم و به آرامی در سر جایمان قرار گرفتیم. آقاي براي کلاس می خواند. او به ورود ما توجه اي نکرد. نمی خواست ریتم خواندن شعرش را از دست بدهد.
من صفحه اي سفید از لاي دفترم پاره کردم و شروع به نوشتن کردم، به لطف آشفتگی ام، دست خطم از حالت عادي
هم بدتر شده بود.
چی شده ؟ همه چی رو بهم بگو و بیخیال محافظت از من شو، خواهش می کنم .
من دست نوشته ام را به سمت ادوارد سر دادم. او سري تکان داد و شروع به نوشتن کرد. با اینکه یک متن کامل را
یادداشت کرد، اما به نظر می رسید نصف زمانی که من براي نوشتن وقت صرف کردم هم وقتش را نگرفت. او کاغذ را
به سمت من هل داد .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)