« ؟ چیزي هست که دلتون بخواد با بقیه کلاس در میون بزارید آقاي کالن »
لحن « ؟ کاغذ یادداشتم » : ادوارد با معصومیتی ظاهري به بالا نگاه کرد و کاغذ را روي دفتر هایش تکانی داد و گفت
صدایش گیج به نظر می رسید.
آقاي برتی نگاهی به کاغذ کرد ، و بعد هیچ نشانی از سوءظن در چهره اش نبود ، و او به جلوي کلاس رفت .
چند ساعت بعد، در سر کلاس هندسه، شایعاتی به گوشم خورد.
«  تمام پولم رو میزارم رو اون پسر سرخ پوست » : کسی می گفت
سرم را بالا کردم و تایلر، مایک و آستین را دیدم که سر ها را به هم نزدیک کرده بودند و غرق در بحث شان بودند.
انگار از « . آره. دیدي عجب هیکلی داره این یارو جاکوب؟ فکر کنم بتونه کالن رو لهش کنه » : مایک زمزمه کرد
تصور این فکر لذت می برد .
فکر نمی کنم. یه چیزي راجع به ادوارد وجود داره. اون همیشه یه جورایی... به خودش مطمئنه... » : بِنْ مخالفت کرد
« . فکر کنم می تونه از پس خودش بربیاد
آره منم با بِنْ موافقم ، تازه اگر کسی واسه ادوارد مزاحمتی ایجاد کنه، اون برادر بزرگش میاد » : تایلر با موافقت گفت
« وسط ، دعوا
تازگی رفتی سمت لاپوش؟ من و لورن چند هفته پیش رفتیم به ساحل اونجا. و باور کنین رفقاي » : مایک گفت
« . جاکوب هم دست کمی از خودش ندارن ، همشون خیلی گُندن
« هاه... حیف جلوي ما دعوا نمی کنن ، هر چی بشه ما نمی فهمیم آخرش کی پیروز میشه » : تایلر گفت
« من که اینجوري فکر نمی کنم. شاید ما هم رفتیم تماشا » : آستین گفت
« ؟ کسی حال شرط بندي داره » : مایک گفت
« ده تا رو جاکوب » : آستین سریع گفت
« ده چوب رو کالن » : تایلر هم دخالت کرد
« ده تا رو ادوارد » : بِنْ موافقت کرد
« جاکوب »: مایک گفت
« هی ، از شما بچه ها کسی میدونه دعوا کلاً سر چیه؟ شاید رو شرط بندي تاثیر بزاره » : آستین با تعجب پرسید