آلیس و بن هم در کنار آنجلا نشستند ، بن مشغول خواندن یک کمیک استریپ بود و عینکش به جلوي بینی اش
سر خورده بود. آلیس با نگاه موشکافانه اي به لباس هاي من که یک شلوار جین رنگ پریده و تی شرت بود خیره شده
بود و باعث می شد من هم به سر و وضعم شک کنم. احتمالاً باز هم در حال برنامه ریزي یک پاتک جدید بود. آهی
کشیدم ، علاقه ي اندك من به لباس هاي مد مثل یک خار همشگی در چشمان آلیس بود. اگر به او اجازه می دادم ،
هر روز او لباس هایم را به تنم می کرد.... شاید روزي چند بار .... مثل یک عروسک بزرگ سه بعدي.
«؟ نه ، فایده اي هم نداره، رِنه می دونه که من دارم فارغ التحصیل میشم. کی دیگه می آد »: به آنجلا جواب دادم
« ؟ آلیس چطور »
« قبوله » : آلیس با لبخند گفت
خوش به حالت ، مادرم صد تا خواهرزاده داره و توقع داره من واسه تک تکشون دعوت نامه » : آنجلا با حسرت گفت
« . بنویسم . فکر کنم مچم سوراخ شه ، دیگه نمی تونم بیشتر از این تولش بدم و ازش در برم
« من کمکت می کنم. البته خطم افتضاحه » : داوطلبانه گفتم
چارلی حتماً خوشحال می شد. از گوشه ي چشمم ، لبخند ادوارد رو دیدم. احتمالا اونم خوشش اومده بود من داشتم
چارلی رو بدون وسط کشیدن پاي گرگینه ها راضی میکردم.
« خیلی لطف داري ، هر موقع بگی میام خونه تون » . آنجلا به نظر آسوده می رسید
راستش، ترجیح میدم من بیام خونه ي شما ، البته اگر اشکالی نداره ، از خونه خودمون خسته شدم چارلی دیشب منو »
« . آزاد کرد
« فکر می کردم رفتی حبس ابد » . برق شادي در چشمان قهوه اي همیشه آرامش درخشید « ؟ واقعا »
« من بیشتر از تو تعجب کردم. فکر می کردم کمِ کمش تا آخر سال تحصیلی آزادم نمی کنه »
« خوب ، این عالیه بلا ما باید بریم بیرون و جشن بگیریم »
« عجب فکر با حالی کردي »
آلیس هیجان زده شده بود و به احتمالات فکر می کرد. ایده هاي آلیس همیشه براي من کمی « ؟ حالا چیکار کنیم »
زیاد بزرگ بود ، و حالا در چشمانش معلوم بود که به زودي ایده هایش رو عملی می کرد .
« . به هر چی که داري فکر می کنی آلیس ، من اونقدرام آزاد نیستم »
« آزاد یعنی آزاد دیگه »