ترس از قيامت

از زمخشرى و نيشابورى نقل كرده اند كه يكى از اخيار بچه اش را بمكتب فرستاده بود پسر غير مكلّف يكروز برگشت وقتى آمد منزل پدر ديد اين پسر غير بالغ مريض شده شكستگى و انكسارى برايش پيدا شده است بالاءخره از پسر پرسيد چطور شده آيا پيش آمدى شده ؟
گريان گفت امروز در مكتب خانه اين آيه را بما ياد داده اند وَ اتَّقُوا يوُما يَجْعَلَ الْوِلْدانْ شَيْبا بترسيد از آن روزى كه بچه را پير مى كند اين ترس مرا گرفته است و اى اين چه روزى است ؟!
بالاءخره بچّه تب كرد طاقت نياورد عاقبت هم از هول و دلهره از دنيا رفت . پدرش گريه مى كرد مى گفت بچه جان بايد پدر پيرت از غصّه بميرد كه سر تا پايش گناه است .
خوش بسعادتت اى بچه پيش از اينكه مثل پدرت بدبخت و آلوده شوى و قساوت دل پيدا كنى از اينجا رفتى .