عيب جوئى

در يكى از شهرهاى هند در دروازه اش دو مجسمه بوده است يك مجسمه در نهايت حسن بوده تمام محسنات در آن جمع بوده است از جمله محسنات اين صورت زيبا خال مشكى در گونه راستش قرار داده بودند و در مقابل اين صورت و مجسمه زيبا مجسمه هيولائى زشت قرار داده بودند آنچه را كه در زشتى و هيولائى اثر داشت از رنگ و شكل در اين مجسمه درست كرده بودند براى اينكه خيلى زشت تر هم بشود دو تا شاخ دراز مثل كرگدن هم روى سر اين مجسمه كشيده بودند آنگاه اين مجسمه هيولاء انگشتش را دراز كرده رو بآن صورت زيبا و بلسان حال بآن صورت زيبا مى گويد واقعا تو خيلى زشت هستى نگاه بخالت بكن .
آنگاه مقاله اى نوشته بودند كه اينست وضع بشر دو تا شاخ دراز خودش ‍ را نمى بيند
عيب هاى خود را نمى بيند و حُسنهاى آنصورت را نمى بيند فقط يك خال سياه را مى بيند در حاليكه خود اين خال هم حسن آنست تو دارى آنرا بد مى بينى ، سعدى چقدر شيرين مى گويد:
ديده زعيب دگران كن فراز
صورت خود بين و در او عيب ساز