رئيس پليس
سيد جزائرى اعلى اللّه مقامه مى فرمايد: كه چند نفر از شيعه تجار عراقى برايم گفتند. در سفر دمشق سَحر بعد از نصف شب احتياج به حمام پيدا مى كنند، همه بلند شده بودند از كاروانسرا بيرون آمده بودند كه حمام بروند و سپس مسجد.
در راه عسس يعنى پليس ، گزمه ، شب گرد آنها را مى گيرد نزد رئيسشان مى آورد همانكه باصطلاح رئيس كل پليس دمشق بوده است تا نگاهشان مى كند، مى پرسد اهل كجائيد؟
مى گويند: اهل عراق . مى گويد: رافضى دزدند آنها را بمنزل ببريد كه فردا اعدامشان كنيم . اين بيچاره هاى شيعه در غربت نمى دانستند كه اينجور است ، بالاخره بردند داخل خانه رئيس تا صبح شد.
هوا روشن است ، آقاى رئيس سجاده اى پهن كرده يك مهر كربلائى گذاشته قرآن و دعا، وضوئى مثل شيعه گرفت ، عمامه با تحت الحنك بست نماز خواند. عجيب ، مثل عالم شيعه اى چه قدس و چه تقوايى . مشغول تعقيب بود تا اول آفتاب .
آن وقت اين چند نفر شيعه را صدا زد گفت : بيائيد و ناشتائى براى همه شان آوردند. گفت آقايان بشما بگويم من هم مثل شما شيعه هستم و احتياجى هم بحقوق دولتى ندارم . خودم اعيان زاده ام ، املاك دارم فقط اين پست را گرفته ام كه بداد شيعه برسم چون مى دانم اين سنيها دشمن شيعه هستند.
من اين پست را ساليانه مبلغى رشوه مى دهم تا رئيس عسس باشم تا اگر وقتى امثال شما مظلومى گرفتارى پيدا شد، نجاتش بدهم بآنها ناشتائى داد. خوردند، گفت : آقايان برويد بسلامت .(68)
اين تاجرها گفتند واللّه ما حيران شديم ما چه خيالى مى كرديم هيكل اين رئيس اينطور گنهكار بعد مى بينيم عجيب نيتى دارد.(69)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)