گذشت

در تفسير مجمع البيان نقل از هشام كه گويد: در جنگ احد رفتم پسر عمويم را ملاقات كنم وقتيكه آمدم ديدم در نفسهاى آخر است و از زبان و لبش فهميدم خيلى تشنه است حرف هم نمى تواند بزند زود قدرى آب آوردم تا آمدم به دهانش بريزم دهنش را محكم بست اشاره كرد بمجروح نزديكش ، من نزد او رفتم ديدم بلى او هم افتاده تشنه است ، تا خواستم آب باو بدهم اشاره بسومى كرد يعنى او از من تشنه تر است باو آب برسان رفتم به سوّمى بدهم ديدم مُرده است . برگشتم به دوّمى ديدم دومى هم تمام شده بسراغ پسر عمويم آمدم ديدم او هم از دنيا رفته است ظرف آب را برگرداندم .