بيدار دل
در زمان پيامبر اكرم (ص) غلامى حبشى را به مكه آورده و به يكى از اهالى مكه فروختند.
غلام مدتى با مسلمانان هم صحبت گرديد و با عقايد دينى ايشان آشنا شد و چون آن عقايد را برحق يافت روزى نزد پيامبر خدا رفته شهادتين را بر زبان آورد و مسلمان شد.
پس از آن نزد مسلمانان رفت تا مسايل دينى اش را از آنان بياموزد. روزى وى نزد رسول اكرم مشرّف شد و عرض كرد، پدر و مادرم به فداى شما اى رسول خدا، آيا خداوند يگانه عالِم و دانا هم هست ؟
پيامبر فرمود: آرى خداوند همه چيز را مى داند. خواه آن چيز آشكار باشد يا پنهان درگذشته واقع شده باشد يا در حال و در آينده واقع شود. در پنهان انجام شده باشد يا در آشكار. كردار باشد يا گفتار و يا پندار. غلام چند لحظه فكر نمود و سپس عرض كرد:
يعنى موقعى كه من گناه مى كردم خداوند گناهان مرا مى ديد؟ پيامبر فرمود: بله گناهان ترا مى ديد.
ناگهان غلام صيحه اى زد و بر زمين افتاد ناله اى از روى پشيمانى بركشيد و سپس از دنيا رفت .(46)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)