نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: ۞۩*۩۞ حكايت هاي جوانمردان ۞۩*۩۞

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    oxs5dsalpbb30p0i34enf flor192m 722272c
    54477408919128447059




    داستان سوده دختر عمار همداني
    پس از شهادت اميرالمؤ منين على عليه السلام معاويه بن ابى سفيان خود را مرد يكه تاز ميدان ديد و به تمامى كشورهاى اسلامى استيلاء يافت و استانداران و فرمانداران و حكام بر بلاد ميفرستاد و آنان نيز هر طورى ميل داشتند با مردم رفتار كرده و از هيچ گونه ظلم و ستم پروا نميكردند.
    يكى از اين استانداران شخصى بنام ارطاه بود كه از پيروان مطيع معاويه بود و در جنگ صفين در قشون معاويه سمت فرماندهى داشت و از جانب معاويه تشويق شد كه بجنگ على عليه السلام بيايد و با على (ع ) در ميدان جنگ روبرو گرديد و حيله ائى را از عمروعاص ياد گرفته بود و از خصايص ‍ جوانمردى على عليه السلام مطلع بود همينكه احساس نمود وزير ضربات كفر شكن على عليه السلام نابود خواهد شد همان حيله را بكار برد يعنى خود را عريان كرده و بدون ستر و لباس خود را نشان داد و مولى با مشاهده وضع نابسامان وى از او روگردان شد و از قتلش منصرف گرديد در نتيجه بسر جان سالم بدر برد و از آن پس ظلم و جور بدوستان و اهلبيت على عليه السلام بيشتر روا ميداشت و هر چه ميتوانست انجام ميداد و قبيله همدان نيز از دوستان و محبان على عليه السلام و اهلبيت او بودند و بسر هم بهمين دليل آنان را كشتار ميكرد و اموالشان را غارت مى نمود و از هيچ ستمى و جفائى مضايقه نمى ورزيد تا اينكه كاسه صبر آنان لبريز گرديد و يكى از آنان بنام سوده دختر عمار همدانى بعنوان شكايت از دست استاندار (والى ) به معاويه خليفه وقت رهسپار شام گرديد و توانست با معاويه ملاقات نمايد.
    معاويه با شنيدن سوده و ديدن او شناخت و سئوال كرد تو همان زن نيستى كه در جنگ صفين با سرودن اشعار قشون على عليه السلام را بر من برانگيختى و تهييج كردى ؟ سوده با كمال رشادت گفت آرى من همان هستم و در اثر مهر و محبت كه بر حقانيت على (ع ) و جوانمردى او داشته و دارم آن اشعار را سرودم و دل من پر از عشق آن سرور عالم است و اعتقاد دارم در دوستى و محبت آن امام بزرگوار هر كارى كرده ام و كرده باشم خداوند جل شانه در قبال آن بمن بهشت عطا فرموده و روز رستاخيز سرافرازم خواهد كرد ولى اى معاويه خودت را با على (ع ) مقايسه نكن من تمنائى از تو دارم كه از گذشته ها صحبت نكن و آنها را فراموش بكن و امروز خودت را بر مسلمين مسئول گردانيده ائى كه بايد جوابگوى مسئوليت آنها باشى صحبت بنما و جواب مسئوليتى كه در برابر ما دارى بگو.
    شخصى والى (استاندار) كه بنام بسر ابن ارطاه به ديار ما فرستاده ائى كاسه صبر همه را لبريز كرده و ظلم و جور را از حد خارج گردانيده و بزرگان ما را كشته و اموال ما را به يغما برده چنانچه وى را بسزاى اعمالش نرسانى مردم بر تو شوريده و شر او را كم خواهند كرد معاويه پس از شنيدن سخنان سوده گفت يا سوده تصميم دارم تو را سوار بر استر چموش و بى پالان كرده با خوارى و زبونى پيش بسر بفرستم تا طبق دلخواهش با تو رفتار نمايد سوده از شنيدن اين كلام تعجب نكرد چون ميدانست معاويه آدم پست و زبونى است و بخاطر اينكه باطل و ناحق را در برابر حق و حقانيت روشن و آشكار سازد و بخود معاويه بفهماند كه پست و زبون است و مسند خلافت را غصب كرده و سزاوار آن نميباشد، شروع بخواندن اشعار زيرين كرد.
    صلى الا له على روح تضمنها
    قبر فاصبح فيه العدل مدفونا
    قد حالف الحق لا ينبغى به بدلا
    فصار بالحق و اليمان مقرونا
    رحلت پروردگار بر روحى باد كه قبر او را در برگرفت و صبح كرد در حاليكه عدالت و داد و انصاف با او دفن شد.
    در حقيقت او با حق هم پيمان شد و هرگز بدلى بآن و مثلى بآن اختيار نكرد و پيوسته با حق و حقيقت و ايمان عجين و نزديك بوده معاويه گفت اى سوده اين روح چه كسى است ؟ كه اين قدر تمجيد و تحسين مينمائى ؟ سوده جواب داد والله اين روح اميرالمؤ منين على (ع )است كه اى معاويه يك واى (استاندار) از طرف على (ع ) در منطقه ما برگزيده شده بود كه از او ظلم مشاهده كرديم و براى رفع ظلم بشكايت اين والى بحضور امير المومنين رسيدم .
    زمانى بود كه مولى ميخواست تكبيره الاحرام گفته و به نماز شروع نمايد كه در اين حال رسيدم و عرض ادب كرده شكايت خود را بازگو نمودم مولى با كمال رافت و عطوفت به گزارش من گوش داد و پس از استماع و توجه كامل حال على (ع )دگرگون گرديد و گريه كرد و رو بآسمان گرفت و عرض كرد پروردگارا خود آگاهى من اينها را نفرستاده ام ستمى و ظلمى به كسى روا بدارند مولى از جيب خود قطعه پوستى در آورد و اول اين آيه را مرقوم فرمود
    بسم الله الرحمن الرحيم
    ((و قد جاء تكم بينه من ربكم فاوفو الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس ‍ اشياء هم و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين ))(1)، سپس اضافه فرمود (( فاذا قرات كتابى هذا فاحتفظ بما فى يدك من عملنا حتى يقدم عليك من يقبضه منك والسلام .))
    ترجمه آيه فوق بشرح زير است :
    از طرف خداوند براى شما برهان واضح آمده وزن و پيمان را تمام و كامل بدهيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و كم نكيند و حقوق آنان را پايمال نگردانيد و در روى زمين پس از انكه قوانين آسمانى و دستورات الهى به نظم و اصلاح آن آمد فساد نكنيد و ظلم را در جهان رواج ندهيد البته اين كار براى سعادت و خوشبختى شا در دنيا و آخرت بهتر است اگر بخدا و روز قيامت ايمان داريد - ترجمه مرقومه مولى چنين است وقتيكه اى والى اين نامه مرا خواندى و آنچه كه از بيت المال در دست تو است حفظ و نگهدارى كن تا آن كس كه تعين كرده ام برسد باو تحويل بده و او را از تو تحويل بگيرد و السلام .
    سپس اى معاويه اين نامه را بدون اينكه ببندد بمن دادند و آن را به والى رساندم و طبق دستور اميرالمؤ منين (ع ) عمل كرده شد و هيچ حقى از كسى ضايع نگرديد و ظلمى پايه نگرفت اما امروز تعجب دارم در مسند و جاى چنين بزرگوار عادل تو نشسته ائى و مرا تهديد به جور و ستم مى نمائى ! معاويه از شنيدن اين موضوع به فكر فرو رفت و پس از تاملى و درنگى اقرار كرد يا سوده و الله ابوالحسن چنين بود و دستور داد طبق رضاى سوده رفتار شود و طبق حقانيت او نامه نوشته شود.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/